نام کتاب : زندگی ائمه نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 28
محورهاى نفوذپذير مدينه، خندق بكنند ....
دو لشكر در دو طرف خندق مستقر شدند. «عَمْرو بن عَبْدِوَدّ»
جنگجوى نامى عرب، از لشكر دشمن پس از عبور از خندق رجز مىخواند و مبارز مىطلبيد.
على عليه السلام گام پيش نهاد. پس از گفتگويى كه بين آن دو رد و بدل شد، «عمرو» از
اسب پياده شد و آن را پى نمود و با شمشير به حضرت على عليه السلام حمله كرد. امام سپر
پيش آورد و جلو ضربه حريف را گرفت، آنگاه با ضربهاى او را بر زمين افكند و سپس كشت.
همراهان «عمرو» چون چنين ديدند از ميدان گريختند و آنكه ماند به شمشير امام، به «عمرو»
ملحق شد. [1] امام عليه السلام پيروزمندانه بازگشت. پيامبر به او فرمود: اگر پيكار
امروز تو با همه اعمال پسنديده امت اسلام سنجيده شود اين كار تو برتر است! [2]
2- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله «خيبر» مركز يهوديان
را به محاصره درآورد. در اين غزوه، على عليه السلام به سبب چشم درد، از جنگ ناتوان
بود. رسول گرامى صلى الله عليه و آله پرچَم را به دو تن از مسلمانان داد. آنان هر كدام
پس از ديگرى بدون كسب پيروزى بازگشتند. پيامبر فرمود: پرچم از آنِ اينان نبود، على
را بياوريد! به عرض رسيد او چشم درد دارد. فرمود: او را بياوريد، او مردى است كه خدا
و پيامبرش او را دوست دارند و او نيز خدا و پيامبرش را دوست دارد ....
وقتى على عليه السلام آمد پيامبر فرمود: على، از چه ناراحتى؟
عرض كرد: از چشم درد و سردرد. رسول خدا او را دعا كرد و از آب دهان بر چشم او كشيد.
درد برطرف شد.
على عليه السلام پرچم سفيد را برافراشت. پيامبر اكرم به
او فرمود: جبرئيل همراه تو و پيروزى پيش روى توست. خدا در دل آنان ترس و بيم افكنده
است ....
على عليه السلام به ميدان رفت، نخست با «مَرْحَبْ» روياروى
شد و گفت و شنودى كرد و سرانجام به خاكش افكند. يهوديان به درون قلعه پناهنده شدند
و دَرْ را بستند. امام عليه السلام پشت درآمد و درى را كه بيست تَن مىبستند، يك تنه
گشود و از جا كند و بر روى خندقِ قلعه يهوديان افكند تا مسلمانان از آن گذشتند و پيروز
شدند. [3]