پس از ابوبكر، عمر بن خطاب طبق توصيه وى روى كار آمد و
پس از ده سال و شش ماه و اندى حكومت، در اواخر ذيحجّه سال 23 هجرى بهدست ابو لؤلؤ
كشته شد. [2]
عمر براى تعيين جانشين خويش، شورايى تشكيل داد كه نتيجه
آن به سود عثمان بن عَفّان تمام شد. او نيز حدود دوازده سال در مسند قدرت بود؛ سرانجام
بر اثر بىعدالتى و حيف و ميل بيتالمال؛ در ذيحجه سال 35 هجرى به دست گروهى از مسلمانان
انقلابى و از ستمهاى خليفه به ستوه آمده، كشته شد. [3]
سه خليفه ياد شده بهرغم روشنگرىها و اعتراضات خليفه
واقعى پيامبر صلى الله عليه و آله، به مدت قريب 25 سال بر مسند خلافت اسلامى تكيه زدند
و آن حضرت را خانه نشين كرده امّت را از خورشيد وجودش محروم ساختند.
امام على عليه السلام هر چند خلافت را حقّ مسلم خويش مىدانست،
ليكن شرايط سياسى را نيز براى استيفاى اين حق مناسب نمىديد؛ از اين رو، از دست بردن
به شمشير و شعلهور ساختن جنگ داخلى- كه بهطور قهرى به زيان اسلام تمام مىشد- خوددارى
ورزيد.
امير مؤمنان عليه السلام درآغاز امر براى آنكه حقيقت براى
همگان روشنشود و مردم نپندارند كه او نيز از آنچه در سقيفه گذشته خشنود است، علاوه
بر روشنگرىها و موضعگيرىهايى كه به سه مورد آن اشاره كرديم، رابطه خود را با تشكيلات
خلافت بهطور كلّى قطع كرد و ضمن آنكه تا زمانى كه حضرت زهرا عليها السلام زنده بود
با خليفه بيعت نكرد، [4] در اجتماعات و حتّى صفوف نماز جماعتشان نيز حاضر نشد.
اتخاذ چنين موضعى از سوى پيشواى معصوم براى سلب مشروعيّت
از حكومت وقت و ناشايستگى خليفه براى اداره جامعه و رهبرى امت اسلامى، كافى بود.
با رحلت دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله و احساس
تنهايى و غربت بنا به دلائل فراوانى