نام کتاب : زندگی ائمه نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 76
مشاهده اين حوادث و مناظر دردناك و رقّتبار براى نوجوانى
چون امام حسن عليه السلام- كه در اوج نبوغ و ذكاوت قرار داشت و مسائل را خوب مىفهميد
و تجزيه و تحليل مىكرد- بسيار رنجآور و جانگداز بود، ليكن او چارهاى جز صبر نداشت؛
چرا كه صبر در آن شرايط مقتضاى خرد بود؛ آنگونه كه پدر بزرگوارش در همان فضا فرمود:
با اين حال، هر جا مصلحت در فرياد و اعتراض عليه نظام
حاكم بود، او در آنجا حضور مىيافت و اداى وظيفه مىكرد. اينك دو نمونه:
امام حسن عليه السلام وارد مسجد شد. ديد ابوبكر بر فراز
منبر و در جايگاه جدّش رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته خطبه مىخواند. بدون درنگ،
و با لحنى جدّى و كوبنده خطاب به او فرمود: «از منبر پدرم فرود آى!»
اين گفتار كوتاه امّا كوبنده و پرمعنى همه حاضران در مسجد
را مبهوت ساخت و چشمها را بسوى گوينده آن خيره كرد. ابوبكر چنان غافلگير شده بود كه
چارهاى جز تصديق سبط اكبر پيامبر صلى الله عليه و آله نداشت؛ از اين رو، در پاسخ او
گفت: «راست گفتى! سوگند به خدا، آن منبر پدر تو است نه منبر پدر من.» [2]
هنگامى كه ابوذر- صحابى عظيمالشأن رسول خدا صلى الله
عليه و آله- به دستور عثمان به ربذه تبعيد شد، بهرغم آنكه خليفه دستور داده بود هيچ
كس او را بدرقه نكند و مروان را بر اين كار گمارده بود، امّا على عليه السلام همراه
دو فرزند بزرگوارش امام حسن و امام حسين عليهما السلام و بعضى ديگر، از آن آزاد مرد
به گرمى بدرقه و با سخنانى دلگرم كننده او را به ادامه مبارزه و پايدارى در آن راه
تشويق كردند. در فرازى از سخنان امام حسن عليه السلام بههنگام بدرقه ابوذر آمده است:
اى عمو جان! رفتار و برخورد اين گروه را با خود مىبينى،
پس دنيا را با يادآورى