اهل دين
و قرآن نيستند. من بهتر از شما آنها را مىشناسم. از كودكى تا بزرگىشان با آنان
معاشرت داشتهام. اينها بدترين كودكان و بدترين مردان بودند. به خدا قسم اينان
قرآن را از روى معرفت و به قصد عمل كردن به آن بر نيفراشتهاند، بلكه از روى نيرنگ
و نفاق چنين كردهاند.
اى مردم
يك ساعت ديگر بازوان و سرهايتان را به من بسپاريد (مرا يارى كنيد) كه حق به نقطه
حساس خود رسيده و چيزى نمانده كه ستمكاران درهم شكسته شوند. [1]
آغاز انحراف
وجود
حماقت و نادانى در عدهاى از سپاهيان عراق زحمات چندين ماهه جنگ را بر باد داد و
اميرمؤمنان عليه السلام را از پيروزى حتمى بازداشت.
جمعيتى
حدود بيست هزار تن [2] در حالى كه شمشيرهايشان را روى شانه گذاشته بودند نزد على
عليه السلام آمدند و گفتند اى على اينك كه تو را به كتاب خدا مىخوانند، به آنان
پاسخ مثبت ده و دست از جنگ بردار و گرنه همچون «عثمان» تو را مىكشيم!
على عليه
السلام فرمود:
واى بر
شما من نخستين كسى بودم كه مردم را به كتاب خدا دعوت كردم و اول كسى بودم كه به آن
پاسخ مثبت دادم. من با اين گروه