همان
كسانى كه بعدها عليه اميرمؤمنان عليه السلام شورش كردند، شخصى بىتدبير و كوتهفكر
به نام «ابوموسى اشعرى» را پيشنهاد دادند. حضرت على عليه السلام كه ابوموسى را
مىشناخت، قبول نكرد و فرمود: ابوموسى مرد اين كار و مورد اعتماد من نيست. [1]
بياييد «عبداللَّه بن عباس» يا «مالك اشتر» را انتخاب كنيد، ولى اين گروه كه تحت
تأثير تبليغات دشمن قرار گرفته بودند و به عقيده خودشان مىخواستند فردى بىطرف را
انتخاب كنند، جز به انتخاب «ابوموسى» راضى نشدند و سرانجام او را برگزيدند.
آغاز مخالفت
پس از
انعقاد پيمان حكميّت اختلاف نظر ميان لشكريان على عليه السلام شروع شد. عدهاى از
همانها كه طرفدار آتشبس و تسليم به حكم قرآن بودند، گفتند: داورى كردن انسانها
در دين خدا گناه است و خواستار نقض پيمان حكميت شدند. صداى مخالفت نخست از طايفه
«عَنَزَه» [2] برخاست.
سپس بعضى
از افراد طايفههاى «مراد» و «بنىراسب» و «بنىتميم» نيز به آنها پيوسته، و با
سردادن شعار «لاحكم الا للّه» (حكومت جز براى خدا نيست) مخالفت خود را ابراز
داشتند، كم كم اين عقيده در ميان لشكر گسترش پيدا كرد و از هر ناحيهاى نداى «لا
حكم الا للّه» به گوش مىرسيد. [3]
[1]
- دربارۀ شخصيت ابوموسى و برخورد وى با حضرت على عليه السلام در درس پنجم
مطالبى ذكر شد. (مروج الذهب، ج 2، ص 391.)
[2] - از طايفۀ عنزه چهار هزار نفر
در سپاه على عليه السلام با معاويه پيكار مىكردند. (وقعۀ صفين، ص
512.)
[3]
- مراد از «حكم» در اين آيه كه قسمتى از آيه 57 سورۀ انعام است،
قوانين مربوط به نظام زندگانى بشر است و اين آيه حق قانونگذارى را از غير خدا
سلب كرده و آن را از شؤون ذات حق (يا كسى كه خداوند به او اختيار داده) مىداند،
ولى خوارج حكم را به معنى حكومت كه شامل حكميت نيز مىشد، گرفتند و مرادشان اين
بود كه رهبرى و حكميت (داورى)، همچون قانونگذارى، حق اختصاصى خداست. (جاذبه و
دافعۀ على عليه السلام، ص 162-163.)