اميرمؤمنان
عليه السلام پس از اقامه شهادت فرمود: «اى ابابكر تو بر خلاف حكم خدا در ميان ما
حكم مىكنى.» ابوبكر گفت: نه. حضرت فرمود: «اگر چيزى در دست فردى از مسلمانان باشد
و من ادعاى مالكيت آن را كنم، از چه كسى شاهدى مىطلبى؟ ابوبكر گفت: از تو. امام
عليه السلام فرمود: «پس چرا از فاطمه، نسبت به آنچه در دست اوست، شاهد مىخواهى،
در حالى كه فاطمه عليها السلام در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و
بعد از آن مالك «فدك» بوده است و از مدعيان مالكيت فدك مطالبه شهود نمىكنى ...؟» [1]
اعتراض در تعيين جانشين
«عمر»
پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، تلاش زيادى براى استحكام پايههاى
خلافت ابوبكر از خود نشان داد. ابوبكر نيز خدمتهاى عمر را جبران كرد. او در
روزهاى آخر عمر خود با بعضى از همفكرانش همچون «عبدالرحمن بن عوف» و عثمان بن
عفّان، مذاكراتى مخفيانه پيرامون جانشينى «عمر» به عمل آورد و سرانجام در بستر
بيمارى عثمان را احضار كرد و گفت: بنويس، اين عهدنامه ابوبكر بن ابى قحافه است به
مسلمانان ...؛ سخن به اينجا كه رسيد ابوبكر از هوش رفت. عثمان كه خود از طرفداران
«عمر» بود به گمان اينكه خليفه از دنيا رفته است، عهدنامه را چنين تكميل كرد. و
همانا من بعد از خودم «عمر بن خطّاب» را خليفه شما قرار دادم و از هيچ خوبى در حق
شما فروگذار نكردم. ابوبكر به هوش آمد و گفت: آنچه نوشتهاى برايم بخوان، عثمان
تمام نوشته را خواند،
[1]
- احتجاج، ج 1، ص 91-92. (البته تذكر اين نكته لازم
است كه طبق دستور اسلام، مدعى بايد شاهد بياورد و طلب شهود از كسى كه مال تحت تصرف
اوست، خلاف موازين قضايى است.)