اين
اقدام ابوبكر مورد اعتراض جمعى از اصحاب از جمله اميرمؤمنان قرار گرفت. حضرت
درباره آن فرمود:
جاى بسى
شگفتى است كه ابوبكر در زمان حياتش از مردم مىخواست، بيعت با او را فسخ كنند و
مىگفت: دست از بيعت با من برداريد، زيرا جايى كه على عليه السلام هست، من سزاوار
خلافت نيستم! اما هنگام مرگ، عروس خلافت را براى ديگرى كابين بست و خلافت را براى
«عمر» وصيت كرد. [2]
امام عليه السلام و شوراى خلافت
شخصيتهايى
كه از «عمر» در روزهاى آخر عمرش، عيادت مىكردند، از او درخواست نمودند كه خليفه
بعد از خود را تعيين كند.
«عمر»
ابتدا نپذيرفت و گفت: به خدا سوگند، بار خلافت را پس از مرگ به دوش نخواهم گرفت.
اما پس از درخواستهاى مكرر، شش نفر از بزرگان اصحاب يعنى، «على بن ابىطالب»،
«عثمان بن عفّان»، «طلحه»، «زبير»، «سعد بن وقّاص» و «عبدالرحمن بن عوف» را احضار
كرد و به آنان گفت:
«شما
بزرگان اين امّتيد و خلافت آينده در بين شماست و تنها ترس من، از اختلاف شما با
همديگر است كه امكان دارد امّت را از هم بپاشد. مجلسى تشكيل دهيد و ظرف مدّت سه
روز، يكى را از ميان خود انتخاب كنيد.