responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه ای از حکومت علوی نویسنده : پژوهشکده تحقیقات اسلامی    جلد : 1  صفحه : 41

عمر پس از اين دستور «صهيب» و «ابى‌طلحه» را خواست و به آنان گفت:

با پنجاه نفر مسلح، اين چند نفر را براى امر خلافت دعوت كنيد و بالاى سر آنان باشيد، اگر پنج نفر آنان به يكى رأى دادند و نفر ششم مخالفت كرد، گردن او را بزنيد و همچنين اگر چهار نفر يك طرف و دو نفر، طرف ديگر بودند، آن دو نفر را به قتل برسانيد و اگر سه نفر آنان يكى و سه نفر ديگر، شخص ديگرى را انتخاب كردند، فرزندم «عبداللَّه» قضاوت كند و به نفع هر كدام حكم كرد، او مقدّم است و اگر قضاوت «عبداللَّه» را نپذيرفتيد، حق با آن دسته‌اى است كه «عبدالرحمن بن عوف» در ميان آنان است و اگر آن دسته، انتخاب اين دسته را نپذيرفتند، آنان را به قتل برسانيد.

اميرمؤمنان عليه السلام پس از شنيدن سخنان عمر، به عمق قضيه پى برد و در ملاقات خود با «عبداللَّه بن عباس» فرمود: «عَدَلَتْ عَنَّا» خلافت از خاندان ما بيرون رفت. «عبداللَّه» پرسيد: اين سخن را از كجا مى‌گويى؟ حضرت فرمود: «از تركيب اين شورا و اين‌كه مرا در كنار «عثمان» قرار دادند، چرا كه «سعد بن ابى وقّاص» هرگز با پسر عموى خود «عبدالرّحمن بن عوف» مخالفت نخواهد كرد و رأى اين دو نفر يكسان است و عبدالرحمن هم داماد عثمان است و همديگر را فراموش نمى‌كنند، يا «عبدالرحمن» خلافت را به عثمان واگذار مى‌كند يا عثمان آن را به عبدالرحمن مى‌دهد.

جلسه شورا، تشكيل شد. زبير و طلحه به نفع حضرت على عليه السلام و عثمان كنار رفتند و همچنان كه اميرمؤمنان پيش‌بينى كرده بود، «سعد بن ابى‌وقّاص» گفت: «عبدالرحمن» هر كس را انتخاب كرد، من با او موافقم.

«عبدالرحمن» پس از پاره‌اى مذاكره با ديگران، مردم را در مسجد جمع كرد و رو به اميرمؤمنان نموده، گفت: «من خلافت را به تو واگذار

نام کتاب : جلوه ای از حکومت علوی نویسنده : پژوهشکده تحقیقات اسلامی    جلد : 1  صفحه : 41
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست