جز حكومت
و رياست عطش آنها را فرو نمىنشاند. آنان به گونهاى تغيير كرده بودند كه تحمل
بازگرداندن اوضاع به زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دست حضرت على عليه
السلام را نداشتند، [1] اما اقبال با آنها يار نبود. آنان نزد شخصى به طلب مال و
رياست رفته بودند كه به فرموده خودش افسار دنيا را به گردنش آويخته و رهايش ساخته
بود و حكومت را جز براى اجراى عدالت و گرفتن، حق مظلوم از ظالم و برپا داشتن بيرق
دين نمىخواست و دنيا نزدش به اندازه عطسه بزى ارزش نداشت. [2] آنان نزد كسى رفتند
كه وقتى به او پيشنهاد شد كه طلحه را به يمن و زبير را به كوفه بفرستد و معاويه را
در حكومتش بر شام ابقا كند و زمانى كه بر اوضاع مسلط شد تكليف آنها را روشن سازد،
فرمود: من در كار دين خود سستى نمىورزم و پستى و دنائت را در كار خويش راه
نمىدهم. [3]
يك انگيزه ديگر
ميان
گفتههاى طلحه در جريان جنگ جمل نكاتى ديده مىشود كه با توجه به آنها مىتوان حدس
زد كه علاوه بر انگيزههايى كه ياد كرديم، دست كم براى طلحه دليل ديگرى هم براى
جنگ با حضرت على عليه السلام وجود داشت؛ بدين صورت كه طلحه در جريان قتل عثمان
مقصر بود و از اين كار به هيچ صورتى جلوگيرى نكرد و حتى با انقلابيون همدست نيز
بود. تأييد اين حقيقت، رفتار مروان حكم با طلحه بود. مىدانيم كه با آنكه