گفت:
امشب از نزد كافرترين و خبيثترين مردم مىآيم. گفتم: چه شده است؟ گفت: (نزد
معاويه بودم) و چون خلوت شد، به وى گفتم: اى اميرمؤمنان! سِنّى از تو گذشته و پير
شدهاى. خوب است (اينك) به عدل رفتار كرده، نيكى را گسترش دهى و به برادرانت از
بنىهاشم نظر افكنى و با آنان صله رحم كنى، زيرا آنان چيزى ندارند كه از آن بترسى.
(علاوه بر آنكه) اين كار موجب بقاى نام تو و اجر و ثواب اخروى نيز مىشود.
معاويه
گفت: هرگز، هرگز! به اميد بقاى چه نام نيكى باشم، برادر «تيم» (ابوبكر) به حكومت
رسيد و عدالت پيشه كرد و كرد آنچه كرد، ولى وقتى از دنيا رفت، يادش نيز از بين رفت
فقط بعضى مىگويند: ابوبكر.
سپس
برادر «عدى» (عمر) حكومت را گرفت و ده سال آستين بالا زد و كوشيد، ولى پس از مرگ
وى نامش نيز نابود شد. تنها برخى مىگويند:
عمر. در
حالى كه همه روزه به نام فرزند «ابىكبشه» (محمد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله
و سلم) پنج بار فرياد زده مىشود «اشهد ان محمد رسول اللَّه» با اين وصف چه عمل و
يادى از من باقى مىماند. به خدا سوگند، زير خاك خواهم رفت و نامم دفن خواهد شد. [1]
ب- رياستطلبى
حكومت
عدل اميرمؤمنان عليه السلام براى بسيارى از مردم، به ويژه كسانى چون معاوية بن
ابىسفيان قابل تحمل نبود. آنان كه با ولخرجىها و دست و دل بازىهاى روزگار عثمان
خو گرفته بودند، اينك موقعيت خود را متزلزل مىديدند. محك عدالت به ميان آمده بود
و عناصر غشدار، خود