را
سيهروى و سيهروز مىديدند؛ بنابراين تنها راه گريز از اين مهلكه آن بود كه عَلَم
مخالفت بردارند.
كسانى كه
سوداى رياست چند روزه دنيا را در سر داشتند نمىتوانستند در حكومت عادلانه و برحق
على عليه السلام جايگاهى داشته باشند، به ويژه معاويه كه به گواهى حوادث بعدى
تاريخ اسلام و نيز اظهارهاى خود او، در اصل تفكرى جاهلى داشت و چيزى از اسلام و
تقوا در دلش جاى نگرفته بود. او كه روحيه استكبارى داشت، شيوه حكومت اسلامى را
نمىپسنديد و به نظام پادشاهى دلبسته بود. پيداست كه چنين فردى نمىتوانست حكومت
اميرمؤمنان را تحمل كند.
ج- توجيه شيطانى
معاويه
براى آنكه بتواند بزرگان اسلام را با خود همراه سازد، بايد مخالفت با حضرت على
عليه السلام را توجيه مىكرد، چون از نظر بسيارى از افراد سرشناس و باتقواى آن روز
جامعه، حكومت آن حضرت بحق بود و كسانى كه با وى مخالف بودند، باطل قلمداد مىشدند.
يكى از
راههايى كه معاويه از طريق آن كار خود را توجيه مىكرد، اين بود كه چون خلفاى
پيشين با على عليه السلام مخالفت كرده، حق او را ناديده گرفتهاند، او نيز به
استناد كار آنها مىتواند با آن حضرت مخالفت كند و نگذارد حكومت را به دست گيرد.
او ضمن
نامهاى به «محمد بن ابىبكر» نوشت: «پدرت و عمر نخستين كسانى بودند كه با خلافت
على عليه السلام مخالفت كردند و حق او را گرفتند و بر كرسى خلافت نشستند، بدون
آنكه على عليه السلام را در كار خود شركت