كردند و
گفتند: اگر در ادعاى خود مبنى بر نكشتن عثمان صادقى، كشندگان او را به ما تسليم كن
و از خلافت كناره بگير تا كار مردم به شورا واگذار شود و مردم به اتفاق كسى را
انتخاب كنند.
اميرمومنان
عليه السلام داستان قتل عثمان را توضيح داد و شمهاى از سابقه بنىاميه را بازگو
كرده دشمنى اين خانواده با اسلام را بيان كرد. در نتيجه فرستادگان معاويه نيز بدون
گرفتن نتيجه باز گشتند. [1]
چنان كه
ديديم، گفتوگوهاى دو طرف هيچ نتيجه مثبتى به همراه نداشت. علت هم اين بود كه آنان
حاضر به عقبنشينى از مواضع خود نبودند. اميرمؤمنان عليه السلام نيز عقبنشينى در
مقابل معاويه را تسليم در برابر جاهليت و اشرافىگرى قريش مىدانست و معاويه كه
سوداى حكومت در سر داشت و بهترين موقعيت را در شام به دست آورده بود، پذيرش صلح را
با اهداف خويش در تعارض مىديد. پيداست كه اين دو قطب مخالف به هيچ نقطه نظر
مشتركى دست نخواهند يافت.
نيرنگبازى معاويه
گفتوگوهاى
دو طرف هر چند در زمينه دستيابى به صلح ثمرى نداشت، ولى در ارزيابىشان از يكديگر
مؤثر بود. معاويه و همفكران او به خوبى دريافتند كه ياراى مقابله نظامى با سپاه
توانمند اميرمؤمنان عليه السلام را ندارند، از اين رو دست به كار تفرقهاندازى در
سپاه آن حضرت شدند.
آنان
كوشيدند تا با دو حربه «تطميع» و «القاى شبهه» ياران على عليه السلام را دستخوش
چنددستگى كنند و تضعيف سازند. متأسفانه سپاه امام عليه السلام از