دارد،
مستقيم بودن گفتوگوهاست. سران سپاه خود را مجاز مىديدند كه بدون در جريان گذاشتن
فرماندهى كل با دشمن مذاكره كنند و اين براى سپاه حضرت على عليه السلام كه افرادى
چون اشعث در آن حضور داشتند، بدترين آفت بود، و همين اقدامهاى خودسرانه باعث بروز
اختلاف در سپاه عراق شد.
به هر
حال، زمانى كه معاويه و عمروعاص تصميم گرفتند مردم را به حكميّت قرآن بخوانند، خطر
كسانى چون اشعث بروز كرد و نقش منفى آنان در جنگ روشن شد. زمانى كه اميرمؤمنان
عليه السلام مردم را به پايدارى و پرهيز از نيرنگ معاويه دعوت مىكرد، اشعث ميان
قبيلهاش بپاخاست و گفت: اى مسلمانان، ديديد بر شما چه گذشت و چه اندازه از عرب
نابود شدند! من در عمرم چنين روزى را نديدهام! حاضران به غايبان برسانند كه اگر
فردا نيز اين گونه سپرى شود، نسل عرب نابود مىشود و زنان و فرزندان بىسرپرست
مىمانند. [1]
سخنانى
از اين قبيل و تبليغات مظلومنمايانه و متظاهر به صلح تبليغاتچىهاى معاويه، سپاه
عراق را دچار ترديد و تزلزل كرد و شمار زيادى از آنان خواستار پايان جنگ شدند.
اينك عراقىها به ضررهاى جنگ و منافع صلح مىانديشيدند و پيروى از امام برحق و
حاكم مسلمانان برايشان مفهومى نداشت. تفرقه بر سپاه عراق حاكم شد، در حالى كه
شامىها بيش از پيش يكدل و يكسخن، مطمئن بودند كه ديگر جنگى در كار نخواهد بود.