responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌هایی از رفتار علوی نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 144

سپس نيزه‌اى گرفت و به شدّت تكان داد تا شكست. نيزه ديگرى برايش آوردند ولى چون خشك بود انداخت. سرانجام نيزه نرمى خواست و پرچم خود را بر آن آويخت و حمله را به سمت خيمه‌اى كه معاويه و عمرو عاص و ياران معاويه در آن بودند، متمركز ساخت. آن روز به قدرى كشتار زياد بود كه هيچ كس مانند آن را نديده بود و به خاطر نمى‌آورد. [1]

آخرين بار كه امير مؤمنان عليه السلام پرچم سپاه را به هاشم داد و از او خواست جنگ را يكسره كند، به او فرمود: «اى هاشم! تا چند بايد بخورى و بياشامى؟» عرض كرد: «چندان در اين راه جهاد خواهم كرد كه ديگر برنگردم.» فرمود: در برابر تو ذِى‌الْكَلاعْ است، و در نزد او مرگ است، مرگ سرخ».

هاشم پيش رفت و چون به معاويه نزديك شد. معاويه پرسيد: «اين كيست كه در حال پيشروى است؟» گفته شد: «هاشم مرقال [2] است» گفت:

«همان يك چشم بنى زهره؟ خدا او را بكشد.» [3]

هاشم همراه يارانش كه از قاريان قرآن و عاشقان لقاى پروردگار بودند، چندين بار صف دشمن را در هم شكست، تا وقتى كه به پرچم طايفه «تَنُوح» رسيد. حدود ده نفر از دلاوران آنان را به هلاكت رسانيد و پرچمدار معاويه را نيز كه فردى از طايفه «عُذْرَهْ» بود كشت. آنگاه ذُوالْكَلاع به جنگ او برخاست و در اثر ضرباتى كه ميان آن دو ردّ و بدل شد هر دو كشته شدند. [4] فرزندش «عبداللّه» بى‌درنگ بيرق پدر را برداشت و به جهاد پرداخت. [5]


[1] - وقعه صفين، ص 328

[2] - وى را از اين جهت مِرْقال مى‌گفتند كه بسيار چالاك و سريع بود و چون يكى از چشمانش رااز دست داده بود، به او اعْوَرْ مى‌گفتند

[3] - همان، ص 346

[4] - همان، ص 355

[5] - همان، ص 348

نام کتاب : جلوه‌هایی از رفتار علوی نویسنده : رفیعی، علی    جلد : 1  صفحه : 144
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست