نام کتاب : جلوههایی از رفتار علوی نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 160
نزد امام آمد و گفت:
مىبينم مردم از دعوت شاميان به حكميّت، راضى و شادمانند. اگر
بخواهى نزد معاويه مىروم تا از او بپرسم چه مىخواهد. [1]
آيا اشعث واقعاً نمىدانست معاويه چه مىخواهد و براى رسيدن
به چه هدفى مىكوشد؟ او همه اينها را مىدانست و نيز مىدانست كه اكنون تصميم
گيرنده كيست. او هنوز سخن امام را كه لحظاتى قبل فرموده بود:
«امير بودم و اينك مأمور شدهام» فراموش نكرده بود ولى با
وجود اين، از امام كسب تكليف كرد تا در هيأت يك مأمور به نظر آيد.
اميرالمؤمنين عليه السلام، با بىاعتنايى فرمود: «برو پيش
معاويه اگر مىخواهى.» [2] اشعث- كه در واقع رهبرى آن موقعيّت را به دست گرفته بود-
به ظاهر به عنوان نماينده امير مؤمنان عليه السلام نزد معاويه رفت و سؤالاتى مطرح
كرد. معاويه همان سخنانى را گفت كه در نامهاش به امام نوشته بود.
اشعث گفت: «اين همان حقّ است». سپس نزد حضرت امير عليه السلام
بازگشت.
مردم، پس از گزارش مأموريت اشعث، فرياد زدند: «ما به اين حكم
خشنوديم و آن را پذيرفتيم».
پس از آن، قُرّاء اهل عراق و شام در ميان دو لشكر جمع شدند و
اتّفاق كردند تا حكم قرآن را زنده كنند. [3]
انتخاب حَكَمَيْن
از ابتدا معلوم بود كه حَكَمِ معاويه عمرو عاص است. و مردم
شام هم