نام کتاب : علل پیشرفت و انحطاط مسلمین نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 111
كار او به اين دليل بود كه مردم را علاقهمند به دين يافته
بود و مىدانست كه دين در نهاد آنان جاى دارد. از اين رو، براى بهرهكشى از آنان، از
راه دين وارد مىشد و دانشمندان دينى ريزهخوار سفرهاش او را نزد مردم خوب جلوه مىدادند.
منصور به ترس از خدا تظاهر مىكرد، ولى در همان وقت، مشغول بيدادگرى و جنايت بود. او
اول كسى است كه ميان بنىعباس و آل على عليه السلام جدايى انداخت، و گرنه آنها پيش
از او، يك جمعيت متشكّل بودند. انگيزه وى از اين كار جُداساختن مردم از خاندان علوى
و اهل بيت عليهم السلام و ايجاد اختلاف ميان طبقات مردم بود. او فرزندان امام حسن عليه
السلام را جمع كرد و دستور داد زنجير و كُند به پا و گردن آنان بزنند- همانند آنچه
يزيد نسبت به اولاد امام حسين عليه السلام انجام داد- داخل كجاوه بى سرپوش سوارشان
كنند، سپس آنان را در زيرزمينى زندانى نمودند كه شب و روز تشخيص داده نمىشد. لذا قرآن
را پنج قسمت كرده و هر نماز پنجگانه را پس از خواندن يك قسمت قرآن انجام مىدادند.
[1]
ابن اثير مىنويسد: منصور، محمد بن ابراهيم بن حسن را
احضار كرد. محمد از نظر زيبايى، سرامد زمان خود بود. منصور به وى گفت: «تويى ديباج
زرد؟ به خدا سوگند، طورى نابودت كنم كه كسى را نابود نكردهام» سپس دستور داد او را
روى زمين گذاشتند و زنده زنده ستونى روى او بنا كردند. [2]
معاويه زندهها را زير زمين دفن مىكرد، ولى منصور در
روى زمين بر آنها بنا مىنهاد.
آن يكى طرز عمل بنى اميّه بود و اين يكى روش بنى عباس.
جنايات منصور در دوران 22 ساله حكومتش به اوج خود رسيد. او چنان جوّ اختناقى به وجود
آورده بود كه امام صادق عليه السلام به پيروان خود دستور سكوت مىداد و مىفرمود: