نام کتاب : مروری بر زندگانی فرماندهان اسلام نویسنده : شیخیان، علی جلد : 1 صفحه : 123
در
صفين، جوان نقابدار پانزده تا هفده سالهاى از سپاه امام به ميدان آمد و مبارز
طلبيد. به پهلوان شجاعى به نام «ابن شعثا» گفتند كه به جنگ اين جوان برود، ولى او
از روى تكبر حاضر نشد و پسرانش را به ميدان فرستاد. هفت پسر او و خودش به ترتيب
توسط اين جوان كشته شدند. پس از آن، ديگر كسى از سپاه معاويه جرأت نكرد پا به
ميدان بگذارد. امام كه از شجاعت او خشنود شده بود، او را طلبيد و چون جوان، نقاب
را در حضور امام برداشت، ديدند او عباس بن على (ع) است. [1]
نمونه
ديگرى دلاورى عباس به عاشورا مربوط مىشود؛ هر چند نبرد عاشورا سراسر حماسه بود و
نقش عباس آشكار. مارد بن صديق (از فرماندهان قوى سپاه يزيد) كسى بود كه تنها به
جنگ دلاوران همشأن خود مىرفت. او در روز عاشورا، غرق در سلاح و سوار بر اسب به
جنگ عباس بن على آمد. هنگام رويارويى از عباس خواست كه شمشير را افكنده و تسليم
شود و به خيال خودش نمىخواست اين جوان زيبا را بكشد. او رجزهايى خواند و عبّاس در
پاسخ گفت:
در
سخنانت از ملاحت و زيبايى من صحبت كردى. اين ميراثى است كه از خاندان نبوت به ما
رسيده است. ما فدايى دين هستيم و به شهادت مفتخريم و در مصيبتها، صابر و مقاوم و
در ميدانهاى نبرد، با جنگجويان روبهرو شده و با آنها نبردها كردهايم. از
شمشيرها باكى نداريم. پدرم على بن ابىطالب (ع) همواره در ميدانهاى جنگ بود و هرگز
پشت به دشمن نكرد ...
پس از
اين سخنان، عباس با حمله غافلگيرانهاى، خود را به مارد رساند و نيزهاش را گرفت و
به او ضربتى زد. سپاه يزيد كه قصد داشتند دخالت كنند، به سوى عباس حملهور شدند تا
مارد را نجات دهند، ولى عباس زودتر از آنها مارد را گشت و با يزيديان درگير شد و
عدهاى از آنها را به هلاكت رساند. [2]
آموزگار وفا
وفاى
عباس و بزرگوارى و قدرشناسىاش نسبت به امام حسين (ع)، بگونهاى بود كه در تاريخ
به صورت ضرب المثل درآمد. او مجسّمه ارزشهاى انسانى و كمالات والا بود و نسبت به
امام (ع) از هيچ ايثار و فداكارى دريغ نكرد و جانش را فداى راه او نمود.
[1] . زندگانى قمر بنى هاشم،
ص 142، به نقل از روضۀ الشهدا