نام کتاب : مروری بر زندگانی فرماندهان اسلام نویسنده : شیخیان، علی جلد : 1 صفحه : 136
از
حسين بن على بن ابى طالب به دانشمند فقيه، حبيب بن مظاهر! اى حبيب! تو خويشاوندى و
نزديكى ما را به رسول خدا (ص) مىدانى و ما را بهتر از هر كس مىشناسى. تو صاحب
اخلاق نيكو و غيرت مىباشى، پس در فدا كردن جان در راه ما دريغ مكن، تا جدّم رسول
اللَّه (ص) پاداش آن را در قيامت، به تو عطا كند. [1]
به
دنبال اين نامه، با اينكه مأموران ابن زياد راههاى كوفه را بسته بودند تا كسى به
امام ملحق نشود، حبيب و مسلم بن عوسجه شبها راه مىرفتند و روز استراحت مىكردند
تا اينكه در كربلا به امام پيوستند. [2] حبيب كه تنهايى امام را ديد با اجازه امام
به نزد قبيله بنى اسد رفت تا آنان را به يارى امام دعوت كند. حدود هفتاد يا نود
نفر را با خود همراه كرد تا به سوى كربلا عزيمت كنند. جاسوسان ابن سعد با خبر شده
و با پانصد اسب سوار شبانه در بين راه به آنها هجوم آوردند. جنگى بين آن دو
درگرفت، بنى اسد چون تعداد دشمن را زياد ديدند به خانههايشان برگشتند. [3] اين
افراد گرچه موفق نشدند امام را يارى كنند، ولى به اهل بيت وفادار ماندند و پس از
واقعه كربلا، به آنجا آمده با راهنمايى امام سجاد (ع)، پيكرهاى مطهر شهدا را
شناسايى و دفن كردند. [4]
عاشورا، تجلّى ايثار
شب عاشورا،
حبيب بن مظاهر چون نگرانى حضرت زينب (س) را نسبت به يارى اصحاب امام شنيد، آنان را
جمع كرد و پس از اطمينان از آمادگى آنها، براى رفع اضطراب اهل حرم به نزديك
خيمههاى ايشان آمدند و حبيب گفت:
سلام
بر شما اى سروران ما! سلام بر شما اى خاندان رسالت! اين شمشيرهاى جوانانتان است كه
سوگند خوردهاند آنها را غلاف نكنند تا اينكه به گردن بدخواهان شما برسانند و اين
هم نيزه غلامان شماست كه سوگند خوردهاند كه آنها را كنار ننهند، مگر اينكه در
سينه دشمنان شما بنشانند. [5]