نام کتاب : مروری بر زندگانی فرماندهان اسلام نویسنده : شیخیان، علی جلد : 1 صفحه : 65
در
سوگ امام اشعارى سرود. [1] صبح روز 21 رمضان كه امام حسن (ع) خود را به مردم معرفى
مىكرد، ابن عباس برخاست و از مردم خواست تا با آن حضرت بيعت كنند. [2] امام حسن
(ع) در آغاز حكومتش، فرماندهان لشكرها و كارگزار اين حكومت را تعيين كرد و
ابنعباس را به ولايت بصره منصوب نمود، ولى جاسوسانى از معاويه قصد اخلال داشتند
كه امام دستور اعدام جاسوس معاويه را در كوفه صادر كرد و به ابن عباس نوشت تا
جاسوس ديگر را در بصره دستگير و اعدام كند. [3]
ابن عباس و امام حسين (ع)
بى
درنگ پس از شهادت امام مجتبى (ع)، معاويه به مكّه آمد و به ابن عباس گفت: تو اكنون
بزرگ خاندان خود هستى. او نيز پاسخ داد: تا وقتى خدا ابا عبداللَّه الحسين (ع) را
زنده بدارد، نه. و از اين راه امامت امام حسين (ع) را به معاويه فهماند. [4] چون
معاويه اعتراض كرد كه امام حسين (ع) با يزيد بيعت نكرده و شما او را سرزنش نكرديد،
ابن عباس پاسخ داد:
اى
معاويه چقدر بجاست كه به يكى از نقاط دوردست بروم و در آنجا اقامت گزينم، آن گاه
آنچه را كه تو مىدانى بر زبان آورم، و همه مردم را عليه تو بشورانم. [5]
ابن
عباس سعى بسيار كرد تا مانع از رفتن امام حسين (ع) به كربلا شود، ولى موفق نشد [6]
و چون امام حركت آغاز كرد، او فغان برآورد كه بىحسين شدم، خبر مرگ حسين را از من
بشنويد. [7]
پس از
شهادت امام حسين (ع) تا زمانى كه مختار زنده بود، عبداللَّه بن زبير كه قدرت
ديكتاتور آن روز بود، نمىتوانست مزاحم ابن عباس شود و پيوسته ابن عباس او را سرزنش
مىكرد، ولى پس از مرگ مختار، ابن زبير، ابن عباس را كه پيرى سالخورده و نابينا
بود، از مكه به طائف تبعيد كرد و وى در سال 68 هجرى در آنجا درگذشت و به خاك سپرده
شد. [8]
[1] . شرح نهجالبلاغه، ابن
ابى الحديد، ج 6، ص 122 و 125