نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 113
كه تو به او گفتهاى كه نامه عمر به
ابوموسى اشعرى را كه همراه طنابى به طول پنج وجب برايش فرستاد، خواندهاى كه گفته
بود: «مردم بصره را كه نزد تواند بنگر و هر كس از موالى و عجمهاى مسلمان شده را
ديدى كه به پنج وجب رسيده است، نزد خود بخوان و گردنش را بزن.» آنگاه ابوموسى با
تو در انجام اين امر مشورت كرد و تو او را از اين كار بازداشتى و دستور دادى كه
دست از اين كار بدارد و او چنين كرد. تو با نامه نزد عمر رفتى و به خاطر تعصبى كه
نسبت به موالى داشتى آنچه را كه خواستى كردى و تو در آن روز پيش خود فكر مىكردى
كه غلام ثقيف هستى و پيوسته نزد عمر رفته با او گفت و گو كردى و از پراكنده شدن
مردم بيم دادى تا از نظرش برگشت و به او گفتى: بيم آن مىرود كه اگر با اهل اين
خانه دشمنى كنى، به على روى آورند؛ و او نيز با كمك آنان قيام كند و حكومت تو زوال
پذيرد؛ و او نيز از اين كار دست برداشت.
اى برادر، من نمىدانم آيا شومتر از تو
در ميان فرزندان ابوسفيان زاده شده است كه عمر را در قصدش به ترديد افكندى و باز داشتى
...؟! اى برادر، اگر تو عمر را از اين كار پشيمان نمىكردى، سنتى جارى مىشد و
خداوند آنان را بيچاره مىكرد و ريشه شان را مىكند؛ و خلفاى پس از او نيز همين
سنّت را در پيش مىگرفتند ... چه بسيار سنّتهايى كه عمر بر خلاف سنّت رسول خدا
صلى الله عليه و آله و سلم ميان اين امّت رواج داد و مردم از او پيروى كردند و
آنها را گرفتند؛ و اين هم مانند يكى از آن سنّتها مىبود.» [1]
نتيجه دامن زدن به منازعات قبيلهاى اين
بود كه سران قبايل براى بدگويى از رهبران قبايل دشمن خود سرگرم آمد و شد نزد
واليان اموى شدند. با آنان رابطه دوستى برقرار كرده به چاپلوسىشان پرداختند. اين
موضوع باعث يكپارچه شدن آنان در فرمانبردارى از حكومت معاويه يعنى همان كسى مىگشت
كه آنان را به جان يكديگر انداخته بود و خودشان نمىدانستند! همچنين اين وضعيت
موجب شد كه سران قبايل براى حفظ امتيازها و عطاهايى كه به آنان بخشيده مىشد،
پيوسته در كنار حاكمان و عليه انقلابيون بايستند. اينان در برابر همه تلاشها براى
قيام مىايستادند و مردم را از آن باز مىداشتند؛