نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 116
قيامت آنان را واخواهد نهاد.» [1] ولى
با وجود اين نه تنها امام حسين را يارى نكرد، بلكه از آن حضرت خواست كه با يزيد
بيعت كند.
همه آنهايى كه از اباعبدالله عليه
السلام خواستند قيام نكند و خود را به كشتن ندهد؛ و از يارى آن حضرت خوددارى كردند
از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيده بودند كه حسين كشته مىشود و
شنيده بودند كه «او نزد هر قومى كشته شود و از او دفاع نكنند، خداوند دل و زبانشان
را دوگانه خواهد ساخت.» [2]
شريك بن اعور و گروه همراهش كه از
شيعيان على عليه السلام بودند، عبيدالله زياد را از بصره تا كوفه همراهى مىكردند.
در طول راه، اينان يكى پس از ديگرى خود را به زمين مىافكندند و تظاهر به بيمارى
مىكردند؛ شايد ابن زياد به خاطر آنان تأخير كند و حسين عليه السلام پيش از او به
كوفه برسد و حكومت آنجا را به دست بگيرد.
ببينيد ضعف روحى چگونه دست و پاى كسى را
كه بدان دچار گشته مىبندد شريك و همراهانش آرزو مىكنند كه اى كاش زمام امور
بهدست امام عليه السلام بيفتد، ولى بهجاى به تعويق افكندن ابن زياد و يا قتل وى
در بصره، در طول راه، با هزار و يك حيله، تنها به اين بسنده مىكنند كه خود را در
راه بر زمين بيندازند، به اميد اين كه او در وقت مناسب به كوفه نرسد!
اين عبيدالله بن حرّ جعفى است كه امام
عليه السلام او را به يارى خويش فرامىخواند و او به ضعف روحى خود اعتراف مىكند و
مىگويد: به خدا سوگند من مىدانم كه هر كس تو را همراهى كند در روز قيامت
سعادتمند است، ولى معلوم نيست من بتوانم برايت كارى بكنم و در كوفه هم براى تو
ياورى نمىشناسم. تو را به خدا سوگند مرا از چنين كارى معاف بدار، زيرا كه هنوز
خود را آماده مرگ نمىبينم! اما اين اسبم- ملحقه- را، كه به خدا سوگند، سوار بر آن
در طلب چيزى نرفتم، مگر كه بدان دست يافتم، و هرگاه بر آن سوار بودهام، هيچ كس
مرا دنبال نكرده است، مگر كهاز او پيشى گرفتهام- بگير و ازآن تو باشد.