نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 140
خوددارى امام از استفاده از فرصتى كه حر
به وى داد، تا به جايى كه آمده است باز گردد يا- چنان كه در روايت آينده خواهيم
ديد- هر جا كه مىخواهد برود؛ و پافشارى امام بر حركت به سوى كوفه؛ پيش از رسيدن
نامه شديد اللحن عبيدالله زياد به حر مبنى بر سختگيرى بر امام عليه السلام، نيز
همين گونه است.
تاريخ از گفت و گوى گرمى كه ميان امام
عليه السلام و حر بن يزيد رياحى انجام پذيرفت سخن مىگويد:
امام عليه السلام گفت: در اين صورت
ياران من و ياران خود را وابگذار و با من مبارزه كن.
اگر تو مرا كشتى سرم را نزد عبيدالله
زياد ببر؛ و اگر من تو را كشتم مردم را از دست تو آسوده كردهام.
حر گفت: من بر جنگ با تو فرمان
نيافتهام. بلكه مأمورم از تو جدا نگردم تا كه تو را نزد امير برم. به خدا سوگند
من خوش نمىدارم كه خداوند مرا به كار تو بيازمايد، ولى من از مردم بيعت گرفتهام
و به جنگ تو آمدهام؛ و من مىدانم كه همه آحاد امّت پس از مرگ و در قيامت به
شفاعت جدّ تو اميد دارند. به خدا سوگند، من بيم آن دارم كه با تو بجنگم و در دنيا
و آخرت زيانكار گردم. يا اباعبدالله، درچنين موقعيّتى امكان بازگشت به كوفه براى
من وجود ندارد، ولى تو راهى ديگر را در پيش گير و به هر سوى كه خواهى برو تا به
امير بنويسم كه حسين راهى ديگر را در پيش گرفت و من بر او دست نيافتم. [1]
طبق اين روايت، حر به امام عليه السلام
اجازه داد كه هر جا مىخواهد برود، حتى به مدينه؛ اما امام عليه السلام بر رفتن به
سوى قتلگاه برگزيده و آوردگاه پيروزى پاى فشرد.
شايد اين درست باشد كه امام قصد داشت
امر به معروف و نهى از منكر كند و امّت جدّش را به سامان آورد و اوضاع را دگرگون
سازد و حكومت اسلامى به پا دارد.
در اين باره نصوص فراوانى هم وجود دارد؛
از جمله اين سخن حضرت كه مىفرمايد: «من براى اصلاح در امّت جدّ خويش بيرون آمدم؛
و مىخواهم كه امر به معروف و نهى از منكر كنم و سيره جدّم و پدرم على بن ابىطالب
را پيش گيرم ...» [2]
[1] - مقتل الحسين، خوارزمى، ج 1، ص
232- 222، الفتوح، ج 5، ص 79.