نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 144
عمر بن عبدالرحمن به وى گفت: شنيدهام
كه آهنگ عراق دارى بدان كه من دلسوز توام؛ تو به سرزمينى مىروى كه كارگزاران و
اميرانش در آنجايند و بيتالمال در دستشان است. مردم بنده دينار و درهماند، من
از اين ايمن نيستم كه همانها كه به تو وعده يارى دادهاند با تو نجنگند؛ هر چند
از كسى كه آنان را به جنگ تو مىآورد در نزدشان محبوبتر هستى. [1]
امام عليه السلام نظرش را ستود و فرمود:
پسرعمو، خداوند به تو پاداش خير دهد، به خدا سوگند مىدانم كه تو خيرخواهانه و
خردمندانه سخن مىگويى. [2]
در همين راستا ابن عباس نيز به وى گفت:
«خدايت رحمت كند، به من بگو، آيا به سوى مردمى حركت مىكنى كه اميرشان را كشتهاند
و سرزمينشان را به دست گرفتهاند و دشمنشان را راندهاند؟ اگر چنين كردهاند به
سوى آنان حركت كن، اما اگر در حالى تو را دعوت كردهاند كه اميرشان حاضر است و بر
آنان تسلط دارد و كارگزارانش از سرزمينشان خراج مىگيرند، [بدان كه] تو را به
جنگ و پيكار دعوت كردهاند؛ و من بر تو ايمن نيستم كه تو را نفريبند و تكذيبت كنند
و با تو مخالفت كنند و تو را وانهند، و بيم آن دارم كه به سوى تو كوچانده شوند و
نسبت به تو از سختگيرترين مردمان باشند.» [3]
عمرو بن لوذان نيز در همين راستا به آن
حضرت گفت: تو را به خدا سوگند از رفتن چشم بپوش، زيرا جز به سوى نيزهها و
شمشيرهاى تيز نمىروى. اينهايى كه نزد تو فرستادهاند، اگر سختى جنگ را از تو بر
مىداشتند و همه چيز را برايت آماده مىكردند و تو نزد آنان مىرفتى خردمندانه
بود، اما در اين وضعيتى كه تو مىگويى من معتقدم نبايد چنين كنى. [4]
امام عليه السلام پاسخ دادند: اى
عبدالله، موضوع بر من پوشيده نيست، اما خداوند مغلوب كار خويش نمىگردد [و تقدير
او شدنى است].» [5]