نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 172
خدايشان لعنت كند و در قيامت شفاعتم را
به آنان نرساند. او را مردى مىكشد كه در دين شكاف مىاندازد و به خداوند بزرگ كفر
مىورزد. [1]
هنگامى كه امام حسين عليه السلام دوساله
شد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به قصد سفر بيرون آمد. در نقطهاى از راه
ايستاد و كلمه استرجاع بر زبان راند و دو چشمش از اشك پر شد. چون در اين باره
پرسيدند، فرمود: جبرئيل اينك از زمينى بر ساحل فرات به من خبر داد كه به آن كربلا
گفته مىشود. فرزندم حسين در آنجا به قتل مىرسد و گويى كه او و قتلگاهش و جاى دفنش
را در آنجا مىبينم؛ و گويى به اسيران سوار بر جهاز شتران مىنگرم، و مىبينم كه
سر فرزندم حسين را به يزيد ملعون هديه دادهاند. به خدا سوگند هر كس به سر حسين
بنگرد و شادى كند، خداوند قلب و زبانش را دوگانه سازد و او را به عذابى دردناك
متبلا گرداند.
سپس اندوهگين و افسرده و ناراحت از سفر
بازگشت و منبر رفت؛ و حسن و حسين عليهما السلام را نيز با خود برد. حضرت خطبه
خواند و مردم را موعظه كرد و چون فراغت يافت، دست راستش را بر سر حسن و دست چپش را
بر سر حسين نهاد و فرمود: پروردگارا محمد بنده و فرستاده توست؛ و اين دو، پاكيزگان
خاندانم و برگزيدگان تبارم و برترين نسل من و هر كسى كه در ميان امتم به جاى
مىگذارم هستند. جبرئيل مرا خبر داده است كه اين فرزندم مسموم و ديگرى شهيد مىشود
و در خون خويش مىغلتد. خداوندا كشتن او را برايش مبارك گردان و او را از بزرگان
شهيدان قرار ده، پروردگارا در قاتل او مباركى قرار مده و او را به خودش واگذار و
سوز آتش را به او بچشان و او را در پستترين جاى جهنم محشور كن.
گويد: فرياد گريه و ناله مردم بلند شد و
رسول خدا به آنان فرمود: اى مردم آيا بر او مىگرييد ولى ياريش نمىكنيد؟ بار
پروردگارا تو خود يار و ياورش باش. [2]
هنگامى كه بيمارى رحلت پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم شدت گرفت، حسين عليه السلام را به سينه چسباند، به طورى كه عرقش
بر او مىريخت، و در آخرين نفسهاى زندگى مىفرمود: مرا با يزيد