نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 178
و نيز گفت: «اى مردم كوفه، آيا
مىپنداريد كه من بر سر نماز و زكات و حج با شما مىجنگم در حالى كه مىدانم كه
شما نماز مىخوانيد و زكات مىدهيد و حج مىگزاريد؟
بدانيد كه جنگ من با شما براى اين است
كه بر شما فرمان برانم و بر گردنهايتان سوار شوم. خداوند با وجود ناخشنودى شما
اين را به من داده است. آگاه باشيد، هر خونى كه در اين فتنه ريخته شده هدر و هر
شرطى را كه پذيرفتهام زير اين دوگام من است.» [1]
با آن كه معاويه به هيچ يك از بندهاى
پيمان صلح وفا نكرد، اما با زنده بودن امام حسن عليه السلام پساز خود نسبت به
آينده خلافت يزيد مطمئن نبود و آسايش و آرامش روحى نداشت. از اين رو چندين بار
براى كشتن او توطئه چيد اما موفق نشد. تا آن كه سرانجام به وسيله جعده دختر اشعث
بن قيس كندى، همسر امام عليه السلام وى را به شهادت رساند. او طى نقشهاى جعده را
فريفت و به طمع انداخت كه پس از حسن عليه السلام به زنى يزيد درمىآيد.
امام مظلوم، ابومحمد، حسن مجتبى عليه
السلام پس از چهل روز تحمل درد و تلخى زهرى كه به او خورانده شد، در هفتم ماه صفر
يا به قولى پايان ماه صفر سال 49 هجرى به جوار پروردگار و جدّ و پدر و مادرش
انتقال يافت. [2]
و امامت سيد الشهدا عليه السلام از اين
روز آغاز گشت.
غائله نخستين روز امامتش، مشكل دفن
برادرش حسن عليه السلام بود. همان مشكلى كه با نقشه مروان حكم و به دست عايشه
آفريده شد.
درباره داستان اين غائله، روايتهاى
گوناگون و فراوانى از سوى هر دو فرقه نقل شده است كه گزيدههايى از آن را در
اينجا مىآوريم.
در روايتى آمده است كه حسن عليه السلام
به برادرش، حسين عليه السلام، گفت: پس از مردن مرا غسل بده و حنوط و كفن كن و بر
من نماز بخوان و مرا ببر و در كنار جدم به خاك بسپار.
اگر تو را از اين كار بازداشتند، به حق
جدت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و پدرت اميرالمؤمنين و مادرت فاطمه و به
حقى كه من بر تو دارم سوگندت مىدهم، چنانچه كسى با تو مخالفت ورزيد مرا به بقيع
برگردان و در آنجا دفن كن و بهخاطر من يك قطره خون هم نبايد ريخته شود.
[1] - صلح الحسن عليه السلام، ص 285، به
نقل از مدائنى.