نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 183
اين اصل، از داستان سدير صيرفى و امام
صادق نيز قابل استفاده است كه امام در پايان به وى فرمود: اى سدير، به خدا سوگند،
اگر به شمار اين بزغالهها يارانى مىداشتم، آرام نمىگرفتم!» [1]؛ و شمار
بزغالهها هفده بود!
از روايت مأمون رقى در داستان امام صادق
با سهل بن حسن خراسانى، كه از امتثال فرمان امام مبنى بر رفتن در تنور مشتعل پوزش
خواست، ولى هارون مكى درون تنور رفت نيز همين مطلب استفاده مىشود. امام عليه
السلام به خراسانى گفت: «در خراسان چند تن مانند اين مىيابى؟» گفت: به خدا سوگند،
يك تن هم نيست. امام عليه السلام فرمود: آرى، به خدا سوگند يك تن هم نيست، ولى ما
در دورانى كه در آن پنج كمك كار نيابيم قيام نمىكنيم. ما [از ديگران] وقتشناس
تريم» [2]
رفتار امام حسن عليه السلام نيز بر پايه
همين اصل بود. نخستين كار آن حضرت، پس از اميرالمؤمنين عليه السلام بسيج عمومى
عليه معاويه براى انجام يك جنگ سرنوشتساز بود. اگر آن خيانت بزرگ و بىوفايى مهم
و سستى فراگير در سپاه وى و ديگر علل مانند آن كه وى را مجبور به ترك جنگ كرد
نمىبود، هرگز تسليم صلح معاويه نمىشد. آن حضرت پيش از صلح، اراده جنگى مردم را
آزمود و جز ضعف و سستى و عافيتطلبى و دنيادوستى در وجود آنان چيزى نيافت. آن حضرت
طى سخنانى به مردم فرمود: آگاه باشيد معاويه مرا به كارى فراخوانده است كه نه در
آن عزت است و نه عدالت. اگر شما حاضر به مردن هستيد، آن را نمىپذيريم (و با لبه
تيز شمشيرها قضاوت درباره او را به خداى عزوجل مىگذاريم) و اگر خواهان زندگى
هستيد مىپذيريم و خشنودى شما را بر مىگزينيم.
در اين هنگام مردم از هر سو فرياد
برآوردند: ما خواهان زندگى هستيم (و چون حضرت را تنها گذاشتند صلح را پذيرفت). [3]
هنگامى كه صحابى قهرمان، حجر بن عدى، در
شكايت از تلخى روزگار خطاب به امام حسن عليه السلام گفت: ما از عدالت بيرون آمديم
و به ستم درافتاديم و حقى را كه بر آن