نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 214
است، سرشت آنان از سرشت من است. هيچ كس
حق آزردن آنان را ندارد (كه اگر چنين كند) خداوند آنان را از شفاعتم محروم گرداند.
[1]
نصر بن مالك گويد: به حسين بن على بن
ابىطالب گفتم: درباره سخن خداى عزوجل (هذانِ
خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِى رَبِّهِمْ)[2] برايم سخن بگو. فرمود: ما
و بنى اميه درباره خداوند با يكديگر دشمنى ورزيديم. ما گفتيم: راست گفت خداوند و
آنان گفتند:
دروغ گفت خداوند. پس ما و آنان در روز
قيامت دو دشمنيم. [3]
ابوجعفر عليه السلام فرمود: حارث بن
عبدالله اعور به حسين بن على عليه السلام گفت: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم فدايت گردم، از آيه شريفه: «وَالشَّمْسِ وَضُحَيهَا» [4] مرا خبر ده
فرمود: اى حارث خداى تو را بيامرزد. مراد از شمس، محمد، رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم، است گفتم: فدايت گردم، و اين سخن خداوند: (وَالْقَمَرِ
إِذَا تَلاهَا). [5] فرمود: مراد اميرالمؤمنين على بن ابىطالب است
كه پس از محمد صلى الله عليه و آله و سلم مىآيد. گفتم: (وَالنَّهَارِ
إِذَا جَلَّيهَا). [6] فرمود: او قائم آلمحمد صلى الله عليه و آله
و سلم است كه زمين را از عدل و داد پر سازد. [7] مراد از (وَالَّيْلِ
إِذَا يَغْشاهَا)[8] نيز بنى اميه هستند. [9]
گفتهاند كه منذر بن جارود بر حسين عليه
السلام گذر كرد و گفت: خدا مرا فدايت گرداند، اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و
آله و سلم روزگار چگونه بر شما مىگذرد؟ فرمود روزگار در حالى بر ما مىگذرد كه
عرب به بهانه اين كه محمد از آنهاست بر عجم تعدّى مىكند و عجمان نيز چنين حقى را
به رسميت مىشناسند. ما و قريش در حالى روزگار مىگذرانيم كه مردم با آگاهى بر
فضيلت ما آن را از ما دريغ مىدارند. گرفتارى امّت در اين است كه چون آنان را فرا
مىخوانيم ما را اجابت نمىكنند و چون آنان را وا مىنهيم با ديگران هدايت
نمىشوند. [10]