نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 217
يزيد بن رويان گويد: نافع بن ازرق به
مسجد الحرام وارد شد، و در آن حال حسين بن على و عبدالله بن عباس در حِجْر اسماعيل
نشسته بودند. او نيز كنارشان نشست و گفت:
اى پسر عباس، خدايى را كه مىپرستى
برايم توصيف كن. ابن عباس مدتى دراز سكوت كرد و پاسخ نداد. در اين هنگام حسين عليه
السلام گفت: اى پسر ازرق كه در گمراهى افتاده و به نادانى تكيه دادهاى، نزد من
بيا تا پاسخ سؤالت را بگويم. گفت: از تو نپرسيدم تا سؤال مرا پاسخ دهى. ابن عباس
گفت: در برابر پسر رسول خدا خموش باش، چرا كه او از اهل بيت نبوّت و كان حكمت است؛
و او گفت: توصيف كن برايم. امام عليه السلام فرمود: «او را توصيف مىكنم آن گونه
كه او خود، خويش را توصيف كرده است؛ و او را مىشناسانم آن گونه كه او خود، خودش
را شناسانده است. با حواس درك نگردد و با مردم قياسش نتوان كرد. نزديك است ولى نه
چسبيده، و دور است ولى نه جدا. يكتاست و جزء، جزء نيست و خدايى جز او كه بزرگ و
بلند مرتبه است وجود ندارد.»
مىگويد: ابن ازرق به شدت گريست! امام
حسين عليه السلام فرمود: چه چيز تو را مىگرياند؟
گفت: از توصيف نيك تو گريستم. فرمود: اى
پسر ازرق، شنيدهام كه تو پدرم و برادرم و مرا تكفير مىكنى. نافع گفت: اگر من اين
را گفته باشم، شما حاكمان و نشانههاى اسلاميد، پس هرگاه كه شما تغيير يافتيد ما
نيز به وسيله شما تغيير مىيابيم. حسين عليه السلام فرمود: اى پسر ازرق مىخواهم
كه از تو مسألهاى بپرسم. معناى اين سخن خداوند يكتاى بى همتا چيست؟ و أمّا الجدار
فكان لغلامين يتيمين فى المدينة وكان تحته كنز لهما» تا آنجا كه مىفرمايد
«كنزهما». [1] حرمت چه كسى در آنان حفظ شد؟ گفت: پدر آن دو. فرمود: از اين دو كدام
برترند، پدر آن دو يا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و فاطمه؟ گفت: نه، بلكه
رسول خدا و فاطمه، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم. گفت: [خداوند] تا آن
جا ما را حفظ كرد كه ميان ما و كفر ورزيدن حايل شد.
در اين هنگام ابن ازرق برخاست و در حالى
كه جامهاش را تكان مىداد گفت:
«خداوند از شما گروه قريش به ما خبر
داده است كه شما مردمى كينه توزيد». [2]