نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 228
قله كوه نزد تو مىآمد، ولى تو بر
خداوند جسارت ورزيدى و اين پيمان را سبك شمردى و او را كشتى. [1]
[1] - عمرو بن حمق خزاعى: صحابى رسول
خدا صلى الله عليه و آله و سلم و از ياران اميرالمؤمنين على عليه السلام، كه در
همه جنگها با آن حضرت شركت داشت (اختيار معرفة الرجال: ج 1، ص 248).
زياد، پسر سميه، حجر بن عدى را به مكر
دستگير كرد و در طلب يارانش برآمدند «به دنبال آن، عمرو بن حمق بيرون آمد تا به
موصل رسيد؛ و رفاعة بن شدّاد نيز همراهش بود. آن دو در كوهى در آنجا پنهان شدند.
چون خبرشان را براى حاكم موصل بردند، نزد آنان آمد و آن دو نيز با وى به مقابله
برخاستند، اما عمرو به بيمارى استسقا دچار بود و قدرت دفاع نداشت. ولى رفاعه كه
جوانى نيرومند بود بر اسب نشست تا از عمرو دفاع كند. وى گفت: دفاع تو به حال من
سودى ندارد، به فكر نجات خود باش! رفاعه بر آنان حمله كرد و آنان راه بر او گشودند
و او نجات يافت. عمرو را اسير گرفتند و نزد حاكم موصل بردند. وى عبدالرحمن بن
عثمان ثقفى، معروف به «ابن امّ حكم» و خواهرزاده معاويه بود. او موضوع عمرو را به
معاويه نوشت؛ و معاويه براى او چنين نوشت: گمان مىرود كه وى با زوبينى كه همراه
داشته نُه ضربه به عثمان زده است. پس او را نيزه بزن. چنان كه او عثمان را زد.
عمرو را بيرون آوردند و بر او نيزه زدند و او با ضربه اول يا دوم جان باخت.
(الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 477). سرش را براى معاويه فرستاد و اين نخستين سرى بود
كه در اسلام حمل شد (نفس المهموم، ص 143). معاويه آن را بر نيزه كرد و اين نخستين
سرى بود كه در اسلام نصب شد (اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 250). معاويه سر عمرو را
براى همسرش فرستاد. او سر را در دامن نهاد و گفت: زمانى دراز او را از من پنهان
داشتيد و كشتهاش را به من هديه داديد؟ خوش آمدى اى سربرافراشته و نه فروافتاده.
اى پيك آنچه را كه مىگويم به معاويه برسان: خداى خونبهايش را بطلبد و عذاب خشمش
را با شتاب فرو فرستد. او كارى زشت و شگفت انجام داده است و مردى نيكوكار و پارسا
را به قتل رسانده است (الاختصاص، ص 17).
معاويه در امان نامهاى براى عمرو بن
حمق چنين نوشته بود: اما بعد، خداوند آتش را خاموش كرد و فتنه را فرونشاند و
سرانجام را براى پرهيزگاران قرار داد. تو از ديگر يارانت بلند همتتر نيستى و كارى
برتر از آنان هم نكردهاى، همه آنان به اطاعت من تن داده و به فرمانم درآمدهاند.
حال به هر دليلى كه تا كنون كُندى كردهاى، اينك به مردم بپيوند، كه اين كار
گناهان گذشتهات را مىپوشاند و نيكىهاى كهنهات را احيا مىكند. گمان نمىكنم
اگر تو باقى بمانى و تقوا پيشه كنى و خويشتندار باشى و نيكى كنى، من كمتر از
پيشينيان باشم. بنابر اين در پناه خدا و در پناه رسول او ايمن نزد من بيا كه از
حسد دلها و كينه سينهها محفوظى و گواه، تنها خدا بس است» (الاختصاص، ص 16).
عمرو بن حمق به على عليه السلام گفت: به
خدا سوگند به خاطر اين كه مالى از دنيا به من بدهى و يا به قدرتى برسم كه آوازهام
بلند گردد نزدت نيامدهام، فقط به اين خاطر آمدهام كه تو پسر عموى رسول خدايى و
از مردم به خودشان سزاوارترى و همسر فاطمه زهرا سرور زنان عالمى. پدر نسل
باقيمانده از پيامبرى، درميان مهاجران و انصار بيشترين سهم را در اسلام دارى. به
خدا سوگند، اگر مرا وادار سازى كه تا ابد، كوههاى استوار را جابه جا كنم و آب
درياهاى لبريز را بكشم و شمشير در دست من باشد، آن را بر روى دشمنانت بكشم و
دوستدارانت را با آن نيرو دهم؛ و خداوند بدان وسيله آوازهات را بلند و حجت تو را
آشكار گرداند، با اين همه گمان ندارم همه حقى را كه تو بر گردنم دارى ادا كرده
باشم. در اين هنگام على عليه السلام فرمود: «خدايا قلبش را به فروغ يقين روشن و او
را به راه راست هدايت كن. اى كاش در ميان شيعيانم صد تن مثل تو داشتم!» (الاحتجاج،
14 و 15). منقرى نيز اين روايت را با اندكى تفاوت نقل كرده است (ر. ك. وقعة صفين،
ص 103- 104).
اميرالمؤمنين عليه السلام خبر قتل عمرو
را به دوستان خويش داده و فرموده بود: اى عمرو، تو پس از من كشته مىشوى، و سرت را
مىگردانند و آن نخستين سرى است كه در اسلام از جايى به جاى ديگر برده مىشود و
جاى كشنده تو در جهنم است (الدرجات الرفيعه فى طبقات الشيعه، ص 433).
نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 228