نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 229
آيا تو همان نيستى كه زياد، زاده بستر
عُبَيد ثقيف، را برادر خويش خواندى [1] و پنداشتى كه او از پدر توست. در حالى كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: «فرزند از آن فراش است و زناكار
بايد سنگسار شود». پس تو سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به عمد
وانهادى و بى آن كه از سوى خداوند هدايت شوى از هواى نفس خويش پيروى كردى.
آنگاه زياد را بر مردم عراق مسلط كردى
تا دست و پاى مسلمانان را قطعكند، چشمانشان را ميل بكشد و آنان را بر شاخ نخل
بياويزد، گويى كه نه تو از اين امتى و نه آنان از تواند!
آيا تو همدم حضرميان [2] نيستى كه پس از
آن كه پسر سميه نوشت كه آنان بردين على هستند به او نوشتى كه هر كس را كه بر دين
على باشد به قتل برسان و او به فرمان تو همهشان را كشت و مثله كرد. به خدا سوگند
دين على همانى بود كه [پسر سميه] به
[1] - داستان برادر خواندگى معاويه و
زياد بن عبيد با اين عنوان كه او از نسل ابىسفيان است هيچ دليل شرعى نداردو يكى
از نمونههاى فراوان سبك شمرده شدن احكام شرعى به وسيله معاويه است. امام عليه
السلام علاوه بر آن كه از اين بُعد با معاويه احتجاج كرد، يك بعد مهم ديگر از اين
كار زشت را نيز مورد انتقاد قرار داد؛ و آن بعد روحىاى بود كه هدف اين
برادرخواندگى را تشكيل مىداد. دليل اين كه امام تعبير «سپس او را مسلط كردى» را
به كار برد اين بود كه پيش از اين برادر خواندگى، زياد نسبت به موالى تعصب
مىورزيد. چرا كه خود را از موالى ثقيف مىدانست؛ و نسبت به آنان دلسوزى مىكرد و
نيرنگها و كينههاى قومى عربى را از آنان دفع مىكرد، چنان كه عمر را از اجراى
نقشه قتل موالى كه براى ابوموسى اشعرى نوشت، بازداشت. معاويه پس از اين
برادرخواندگى او را در نامهاى چنين نكوهش كرد: «ابوموسى در اين باره با تو مشورت
كرد و تو او را نهى كرده دستور دادى كه باز گردانده بشود و او نيز بازش گرداند؛ و
تو نامه را نزد عمر بردى، و آنچه را كه كردى به خاطر تعصب نسبت به موالى بود؛ و تو
در آن روز مىپنداشتى كه بندهاى از ثقيفى و آن قدر به گوش عمر خواندى تا او را از
نظرش پشيمان كردى ...» (سليم بن قيس: 174- 179). پس از آن كه معاويه او را برادر
خود خواند، از وابستگى به موالى آزاد شد و از نظر روحى از آنها جدا گرديد. پس از
آن با وحشىگرى بىنظيرى دست ستم بر آنان- و همه شيعيان- گشود چنان كه امام عليه
السلام نيز يادآور شدند.
[2] - حضرميان عبدالله بن يحيى حضرمى و
جماعتش هستند كه همان گونه كه امام عليه السلام نيز توصيف فرموده است، زيادآنان را
به فرمان معاويه كشت و مثله كرد.
«از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده
است كه در روز جمل به عبدالله بن يحيى حضرمى فرمود: مژده باد تو را اى يحيى. تو و
پدرت به حق از «شرطه خميس» هستيد. همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از نام
تو و پدرت در شرطه خميس به من خبر داد و خداوند به زبان پيامبرش شما را شرطه خميس
نام نهاد» (اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 24، شماره 10).
شرطه خميس: خميس به معناى سپاه است كه
در آن دوره از پنج بخش تشكيل مىشد. جلودار، قلب، ميمنه، ميسره و مؤخّره. شرطه
خميس نخستين فوج سپاه است كه در جنگ حضور مىيابد و آماده مرگ مىشود. شمار شرطه
خميس در سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام شش يا پنج هزار مرد بود. مردى از اصبغ بن
نباته پرسيد: اى اصبغ چگونه شرطه خميس نام گرفتيد؟ گفت: ما برايش (على عليه
السلام) خويش را آماده كشتن كرديم و او براى ما پيروزى را تضمين كرد. (اختيار
معرفة الرجال، ج 1، ص 25 و 321 شماره 165).
نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 229