نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 244
برادرزاده من است. آيا مىخواهيد كه
حديثى از حسين بن على عليه السلام برايتان نقل كنم.
گفتم: بلى. گفت: بر حسين عليه السلام
وارد شدم و بر او سلام كردم. جواب سلامم را داد و خوشامد گفت. آنگاه فرمود: اى
حبابه، چه چيزى سبب شده تا دير دير به ديدار ما آيى؟
گفتم: چيزى جز بيمارى نبوده است. فرمود:
چه بيمارىاى؟ گويد: نقابم را از روى بَرَص برداشتم. آنگاه امام عليه السلام دست
بر بَرَص نهاد و دعا كرد و همچنان در حال دعا خواندن بود تا آن كه دستش را برداشت
و خداوند آن برص را شفا داد. آنگاه فرمود: اى حبابه، هيچ كس از اين امّت جز ما و
شيعيان ما بر دين ابراهيم نيست و ديگران از آن بركنارند. [1]
يحيى بن امّ طويل گويد: نزد حسين عليه
السلام بوديم كه جوانى گريان بر او وارد شد.
حضرت فرمود: چرا مىگريى؟ گفت: مادرم
همين ساعت مرد و وصيّت هم نكرده است.
از او مالى مانده و به من امر كرده است
پيش از آن كه خبرش را به شما بدهم، هيچ دخالتى در كارش نكنم. حسين عليه السلام
فرمود: برخيزيد تا نزد اين زن آزاده برويم. ما همراهش برخاستيم و رفتيم تا به در
خانهاى كه زن در آن مرده بود، رسيديم؛ و پارچهاى بر رويش كشيده بود. امام در
مقابل خانه ايستاد و به درگاه خداوند دعا كرد كه او را زنده كند تا هر چه دوست
دارد وصيت كند. خداوند متعال او را زنده كرد. ناگهان زن در حالى كه شهادتين بر
زبانش جارى بود برخاست. آنگاه به امام عليه السلام نگاه كرد و گفت: سرورم به خانه
درآى و امرت را به من بفرماى.
امام حسين عليه السلام به بالش تكيه داد
و فرمود: خدايت رحمت كند، وصيت كن. زن گفت:
اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و
سلم، اموالى در فلان جا و فلان جا دارم، يك سوّمش را براى شما قرار دادهام تا به
هر يك از دوستانت كه بخواهى بدهى. دوسوّم ديگر مال اين پسر من است، اگر دانستى كه
او از موالى و دوستان شماست؛ و اگر مخالف بود، براى خودت بردار كه مخالفان [شما]
در مال مؤمنان حقى ندارند.
آنگاه از امام خواست تا بر او نماز
بخواند و تجهيزش را بر عهده گيرد؛ و پس از آن همچنان كه بود مرده گشت. [2]
از حسن بصرى نقل شده است كه گفت: حسين
بن على عليه السلام سرورى زاهد، پارسا،