نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 250
عبدالله بن يحيى حضرمى و برادر خواندن
پسر عبيد رومى و باز گذاشتن دست ستم او بر امّت نكوهش مىكرد؛ و بىوفايى و فنا شدن
دنيا را به او يادآور شد؛ و اين كه خداى را كتابى است كه هيچ خرد و بزرگى را
نمىگذارد مگر كه آن را بر مىشمرد. در بخش پايانى اين پاسخ چنين آمده بود: بدان
كه خداوند فراموش نمىكند كه تو مردم را به گمان كيفر مىكنى و به تهمت مىكشى و
كودكى را امارت مىدهى كه شراب مىنوشد و با سگان بازى مىكند. تو را نمىبينم جز
اين كه خويشتن را هلاك و دينت را تباه ساختهاى و رعيت را ضايع گردانيدهاى،
والسلام. [1]
ابن قتيبه مىنويسد: گويند هنگامى كه
مردم پاسخ مخالفتآميز خود را به معاويه درباره نافرمانى از او و ناخشنودى از بيعت
يزيد نوشتند، او به سعيد بن عاص نوشت و دستور داد كه از مردم مدينه با زور بيعت
بگيرد و هيچ يك از مهاجران و انصار و پسرانشان را نگذارد مگر آن كه از آنان بيعت
بگيرد و دستور داد كه آن چند تن را تحريك نكند و آنان را نشوراند. چون نامه معاويه
به او رسيد، با شدت هر چه تمام آنان را وادار به بيعت كرد، ولى هيچ كدام بيعت
نكردند. سعيد به معاويه نوشت كه هيچ كس با من بيعت نكرده است و مردم پيرو اين چند
تناند و اگر آنها بيعت كنند همه مردم با تو بيعت خواهند كرد و يك تن از تو سر
نخواهد پيچيد. معاويه به او نوشت كه هيچ كدامشان را تحريك نكند تا خود به مدينه
بيايد. معاويه به عنوان سفر حجّ به مدينه آمد. چون به شهر نزديك شد، مردم براى
ديدارش بيرون رفتند و هنگامى كه در جُرُفْ بود حسين بن على و عبدالله عباس با او
ديدار كردند. معاويه گفت: اى پسر دختر رسول خدا و اى پسر هم سنگ پدرش، خوش آمديد.
آنگاه روبه مردم كرد و گفت: اينان دو تن از بزرگان عبد منافند. سپس رو به آنان
كرد و به گفت و گو پرداخت و به آنان خوشامد گفت و آنها را به خود نزديك كرد. گاه
رو سوى اين مىكرد و گاه با آن يكى مىخنديد تا به مدينه درآمد.
در شهر پيادهها و زنان و كودكان از او
استقبال كردند و به او سلام مىدادند و همراهش حركت مىكردند تا فرود آمد و حسين
عليه السلام و عبدالله عباس نيز از نزد او رفتند. [2]
[1] - الامامه والسياسه، ج 1، ص 182.
متن كامل پاسخ امام عليه السلام در احتجاجهاى آن حضرت عليه معاويه و بنىاميه (به
روايت كشى) آوردهايم. مراجعه كنيد.