نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 287
شگفت اين كه راوى عبارت اخير، به جاى
لعن يزيد كه فرمان قتل امام حسين عليه السلام را به عبيدالله داد، عبيدالله را لعن
مىكند.
عبدالله علايلى گويد:
از اين رو من به روايت استوار يعقوبى
اعتماد مىكنم، مبنى بر اين كه فرمان كشتن امام حسين عليه السلام را يزيد به
عبيدالله داد؛ و در ديگر روايتها ترديد مىكنم و بر اين باورم كه اين روايتها
براى تبرئه جنايت يزيد است؛ و مورخان ميانهرو براى كاستن از تب فاجعه بدان اعتماد
كردهاند. [1]
چنانچه يزيد فرمان كشتن امام حسين عليه
السلام را نداده بود هنگام ديدن اسيران و سرهاى مقدس بر نيزه در حالى كه بر
بلندىهاى نهر جيرون مشرف بودند، شعر زير را زمزمه نمىكرد.
لما بدت تلكَ الحمول قَدْ أَشرقت تلك
الشموس على رُبى جيرونِ
نعب
الغراب فقلت صح او لا تصح فلقد قضيت من الغريم ديونى [2]
هنگامى كه كاروان [اسيران] پديدار شد و
خورشيدها [ى برفراز نيزه] بر بلندى جيرون تابيدند. كلاغ بانگ شومى سر داد و
مىگفتم: خواهى خاموش باش و خواهى بانگ برآور؛ من طلب خود را از مقروض خود باز
ستاندم.
از اين جاست كه ابن جوزى، قاضى ابويعلى،
تفتازانى و جلال سيوطى به كفر و لعن او فتوا دادهاند. [3]
يزيد خود اقرار دارد كه قاتل امام حسين
عليه السلام است. زيرا، هنگامى كه سر حسين را آوردند و در دمشق برابر وى نهادند،
گفت: نعمان بشير را بگوييد بيايد. هنگامى كه آمد گفت: كار عبيدالله زياد را چگونه
ديدى؟ گفت: جنگ پيشامد روزگار است. گفت:
ستايش خدايى را كه وى را كشت. نعمان
گفت: اميرالمؤمنين- مقصودش معاويه است- به كشتن او راضى نبود. گفت: اين پيش از
خروج وى بود؛ و چنانچه بر اميرالمؤمنين هم خروج مىكرد، به خدا سوگند اگر
مىتوانست او را مىكشت. [4]