نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 296
بيعت مىگيرى بايد حسين بن على باشد، كه
اميرالمؤمنين- رحمه الله- از من عهد گرفته است با او مدارا كنم و در صلاح او
بكوشم. [1]
يعقوبى نيز آن را به عنوان يك نامه كوچك
مخصوص نقل نكرده است؛ ولى محتواى نامهاى كه او نقل كرده گواه آن است كه اين نامه
سرّى بوده و هيچ كس جز مسؤول مورد نظر نمىبايست از آن آگاه مىشده است. روايت
يعقوبى از درستترين نصها در اين موضوع مىباشد. زيرا در آن از عبدالله بن عمر كه
در مسأله بيعت يزيد هيچ مشكلى پيش نمىآورد نامى به چشم نمىخورد، چرا كه وى به
موضعگيرىهاى نرم و مسالمتآميز و پيروى كردن از مردم شهرت داشت. همچنين روايت
يعقوبى به طور كامل با تنگنظرى، سرعت انفعال، بى مبالاتى نسبت به سنّتها و
ارزشهاى اجتماعى يزيد مطابقت دارد؛ و علاوه بر آن نظم و ترتيب نامه نيز كاشف از
دقت يعقوبى است.
متن بيان يعقوبى چنين است:
هنگامى كه اين نامه به تو رسيد، حسين بن
على و عبدالله بن زبير را احضار كن و از آنان برايم بيعت بگير. اگر خوددارى كردند
گردنشان را بزن و سرهاشان را براى من بفرست؛ و از مردم بيعت بگير و هر كس نپذيرفت
حكم را درباره او و حسين بن على و عبدالله بن زبير اجرا كن. والسلام. [2]
اينك به اصل داستان برگرديم و ببينيم كه
وليد بن عتبه چه كرد!؟ روايت مىگويد:
هنگامى كه خبر مرگ معاويه به او رسيد،
بر او گران آمد؛ و در پى مروان بن حكم فرستاد؛ كه پيش از وليد حاكم مدينه بود. پس
از آن كه وليد به مدينه رفت، مروان با اكراه نزد او رفت و آمد مىكرد. وليد كه اين
را ديد نزد همنشينانش او را دشنامداد. اين موضوع به مروان رسيد و از او قطع رابطه
كرد. از آن پس پيوسته رابطهاش با او قطع بود تا آن كه خبر مرگ معاويه رسيد.
هنگامى كه مرگ معاويه و دستورى كه براى گرفتن بيعت از آن چند نفر بر وليد سنگينى
كرد، مروان را فراخواند. پس از آن كه نامه مرگ معاويه را خواند، كلمه استرجاع بر
زبان راند و بر او رحمت فرستاد؛ و وليد از او نظر خواست كه چه بايد بكند؟
[1] - تاريخ ابن عساكر (زندگينامه امام
حسين عليه السلام)، ص 199، حديث 255.