نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 297
گفت: به نظر من بايد هماينك آنان را
فرابخوانى و به بيعت فرمان دهى، اگر بيعت كردند از آنان بپذير و دست از آنان بدار
وگرنه، پيش از آن كه از مرگ معاويه آگاه شوند، آنان را گردن بزن. چرا كه اگر اينان
از مرگش باخبر شوند، هر كدام در گوشهاى علم مخالفت به پا مىكند و مردم را به سوى
خود مىخواند. اما پسر عمر مرد جنگ و دوستدار زمامدارى مردم نيست، مگر آن كه خلافت
را بى سبب به او ببخشند.
آنگاه وليد عبدالله بن عمرو بن عثمانِ
نوجوان را فرستاد تا آنان را فرا بخواند. عبدالله آن دو را در مسجد نشسته ديد و در
ساعتى كه وليد با مردم به مجلس نمىنشست نزد آنان رفت و گفت: دعوت امير را اجابت
كنيد. گفتند: تو برو ما مىآييم. در اين هنگام ابن زبير به حسين گفت: فكر مىكنى
در اين ساعت كه با مردم به مجلس نمىنشيند چرا در پى ما فرستاده است؟ حسين گفت:
گمان مىكنم كه طاغوتشان مرده باشد و دنبال ما فرستاده تا پيش از افشاى خبر در
ميان مردم از ما بيعت بگيرد. گفت: من نيز گمانى جز اين ندارم، شما مىخواهى چه
بكنى؟ حسين عليه السلام گفت: هم اينك مردانم را گرد مىآورم و نزد او مىروم. آنان
را بر در مىنشانم و خود بر او وارد مىشوم. گفت: از رفتن نزد او بر تو بيمناكم:
فرمود: اگر توان دفاع نداشته باشم بر او وارد نمىشوم. [1]
در روايت ديگرى آمده است كه ابن زبير به
امام حسين عليه السلام گفت: اى اباعبدالله، حدس بزن كه براى چه كارى در پى ما
فرستاده است؟ حسين عليه السلام فرمود: جز براى بيعت به دنبال ما نفرستاده است،
گفت: نظرت چيست؟ فرمود: نزد او مىروم و اگر قصد چنين كارى را داشت، از او
نمىپذيرم. [2]
در گفت و گوى ميان امام عليه السلام و
ابن زبير به خوبى ديده مىشود كه موضعگيرى امام و اين كه مىخواهد چه بكند كاملًا
روشن است و در مقام مشورت هيچ چيزى را از ابن زبير پنهان نمىكند. به عكس، تمام
تلاش ابن زبير اين بود كه بداند امام چه خواهد كرد و درباره كارى كه او خود
مىخواهد انجام دهد هيچ نگفت!
[1] - الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 14-
15؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 250- 251، با تفاوت.