responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی    جلد : 1  صفحه : 298

در كتاب «الفتوح» اين بخش از داستان به گونه‌اى نقل شده است كه به دليل جزئيات مهمى كه در آن‌جا هست و ابن اثير و طبرى و ابن قتيبه ذكر نكرده‌اند نمى‌توان از آن چشم پوشيد. بنابر اين روايت را به ترتيبى كه در الفتوح آمده است مى‌خوانيم:

ابن اعثم گويد: چون نامه يزيد به وليد رسيد و آن را خواند گفت: انا لله وانا اليه راجعون. واى بر وليد بن عتبه، چه كسى او را در اين حكومت وارد ساخت؟ مرا با حسين، پسر فاطمه، چه كار؟ ... آن‌گاه به دنبال مروان بن حكم فرستاد و نامه را به او نشان داد. او نامه را خواند و پس از بر زبان راندن كلمه استرجاع گفت: خداوند اميرالمؤمنين معاويه، را رحمت كند! وليد گفت: نظرت را درباره اين گروه بگو، به نظر تو چه بايد بكنم؟ گفت: همين ساعت در پى آنان بفرست و از آنان بخواه كه با يزيد بيعت كنند و به فرمانش درآيند. اگر چنين كردند از آنان بپذير و اگر سر باز زدند، آنان را بياور و پيش از آن كه از مرگ معاويه مطلع شوند گردن بزن. زيرا كه اگر اين موضوع را بدانند هر كدام در گوشه‌اى قيام و اظهار مخالفت مى‌كنند و مردم را به خود مى‌خوانند. در اين صورت بيم آن دارم كه چيزى از آنها به تو برسد كه ياراى مقابله‌اش را نداشته باشى، بجز عبدالله بن عمر كه گمان ندارم در كار خلافت با هيچ كس منازعه كند مگر آن كه خلافت سراغش بيايد و او به عنوان پيشكش آن را بپذيرد. بنابر اين پسر عمر را رها كن؛ [1] و دنبال حسين بن على و عبدالرحمن بن ابى‌بكر و عبدالله بن زبير بفرست و از آنان بيعت بگير. با اين كه مى‌دانم، حسين بن على هرگز زير بار بيعت با يزيد نمى‌رود و فرمانش را بر خود واجب نمى‌شمرد. به خدا سوگند اگر من جاى تو بودم، يك كلمه هم درباره حسين مشورت نمى‌كردم تا اين كه گردنش را مى‌زدم و هر چه باداباد!

وليد بن عتبه لختى سر به زير افكند، آن‌گاه سر را بلند كرد و گفت: اى كاش وليد از مادر زاده نشده بود و نامى از او برده نمى‌شد! و چشمانش پر از اشك شد.


[1] - هرگاه كه پسر عمر چنين بوده است و همه مورخان هم بر اين قضيه اتفاق نظر دارند، پس چگونه به عنوان يكى از سران‌مخالف در روايات راه يافته است؟! و بعد از آن كى پسر عمر مخالفت كرده است؟ كسى كه در گفت و گوهاى وى با امام حسين تأمل بورزد، در مى‌يابد كه پسر عمر يكى از زبان‌هايى بود كه به حكومت اموى خدمت مى‌كرد. در روايت امالى صدوق (ص 129، مجلس 30، حديث 1) گذشت كه معاويه در وصيتش به يزيد گفت: «اما پسر عمر با توست او را داشته باش و او را وامگذار».

نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی    جلد : 1  صفحه : 298
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست