نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 300
گفت: من هرگز با او بيعت نمىكنم. زيرا
پس از برادرم حسن، خلافت از آن من بود و معاويه هر چه خواست كرد. او براى برادرم
حسن سوگند ياد كرد كه پس از خود خلافت را در هيچ يك از فرزندان خود قرار ندهد؛ و
اگر من زنده بودم آن را به من باز گرداند.
حال كه معاويه از دنيا رفته و به هيچ يك
از تضمينهايى كه به من و برادرم حسن داده عمل نكرده است، به خدا سوگند اينك در
امر خلافت جايى نداريم.
اى ابابكر تو قضاوت كن، چگونه مىتوانم
با يزيد بيعت كنم؟! در حالى كه مردى است فاسق و فسق را آشكار مىكند، شراب مىنوشد
با سگان و يوزپلنگها بازى مىكند و با بازماندگان خاندان پيامبر كينه مىورزد، نه
بهخدا سوگند هرگز چنين چيزى نمىشود!
در همين حال كه آن دو سرگرم گفت و گو
بودند، بار ديگر پيك نزدشان بازگشت .. [1] و گفت: يا اباعبدالله، امير براى شما دو
تن در مجلس نشسته است، برخيزيد و نزدش برويد ...
حسين عليه السلام او را راند و گفت: اى
مادر مرده، برو پيش امير خود. هر كدام از ما بخواهد كه نزد او برود مىرود، من هم
اينك سوى او حركت خواهم كرد ان شاء الله تعالى.
پيك بار ديگر نزد وليد بازگشت و گفت:
خداوند كار امير را راست گرداند، فقط حسين بن على اجابت كرد و به دنبال من نزد تو
مىآيد.
مروان بن حكم گفت: به خدا سوگند كه حسين
خدعه كرده است.
وليد گفت: آرام گير. كسى چون حسين خدعه
نمىكند و چيزى را كه بعد به آن عمل نكند، نمىگويد.
... آنگاه حسين رو به حاضران كرد و
گفت: برخيزيد و به خانههايتان برويد كه من نزد اين مرد مىروم تا ببينم نزد او چه
خبر است و چه مىخواهد.
ابن زبير گفت: فدايت شوم اى پسر دختر
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم من بر تو ترسانم كه تو را نزد خود حبس كنند و
هرگز از تو دست برندارند تا آن كه بيعت كنى يا كشته شوى.
حسين عليه السلام گفت: من به تنهايى بر
او وارد نمىشوم؛ و اصحاب و خدمتكاران و يارانم و اهل حق از شيعيانم را جمع مىكنم
و به آنان فرمان مىدهم كه همگى شمشيرهايشان را
[1] - ببينيد كه بازهم در اينجا اثرى
از عبدالرحمن بن ابىبكر و عبدالله بن عمر نيست، جايى كه شايسته است كه بر
طبقسياق داستان حضور داشته باشند.
نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 300