واحمرّتْ آفاق السَّماء مِنَ العشية والسَّحَر وَتَغَيَّرتْ شمس
البلاد بِهم وأَظْلَمَتِ الكُوَرْ
ذاكَ
ابن فاطِمَةَ المصابِ بِهِ الخلائق والبشر أوْرَثْتَنا ذلًّا به جَدْعُ
الأَنوفِ مَعَ الغَرَر [1]
براى حسين آن سرور و سالار بگرييد كه در
شهادتش موى سپيد گشت؛ و از جان باختنش اركان [شما] لرزيد و ماه گرفته شد؛
كرانه آسمان از شامگاه تا بامداد به
سرخى نشست و خورشيد عالمتاب تيره و قيرگون گشت و همه جا ظلمانى گرديد؛
او فرزند فاطمه است كه اينك همه خلايق
به سوگ او نشستهاند [بدان] اندوهى براى ما بر جاى نهادى كه هر كس آن را فراموش
كند سزاوار عذاب است.
صاحب كتاب معالى السبطين مىنويسد:
آنگاه زنان بنىهاشم نزد امّ هانى، عمه حسين عليه السلام، رفتند و گفتند: اى
امهانى، چه نشستهاى كه حسين با زن و فرزندش آهنگ رفتن دارد!؟
ام هانى به راه افتاد و چون چشم حسين
عليه السلام بر او افتاد فرمود: آيا اين عمهام، امّهانى نيست؟
گفتند: چرا.
فرمود: عمه جان، تو چرا با اين حال
آمدهاى؟
گفت: چگونه نيايم. شنيدهام كه سرپرست
بيوهزنان از پيشم مىرود!؟
آنگاه گريست و به اشعار پدرش، ابوطالب،
تمثل جست و گفت: