نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 330
ام سلمه (رض) و
خداحافظىها
نقل شده است كه چون حسين عليه السلام
آهنگ عراق كرد، وصيتنامه، نوشتهها و ديگر چيزها را بهام سلمه داد و گفت: آنگاه
كه بزرگترين فرزندم آمد، آنچه به تو سپردهام به او بسپار. پس از آن كه حسين عليه
السلام كشته شد، على بن الحسين نزد امسلمه آمد و او هر آنچه را كه حسين داده بود
به او سپرد. [1]
در روايت ديگرى آمده است: حسين عليه
السلام وصيتى نوشت و آن را بهام سلمه سپرد؛ و آن را نشان امامت كسى قرار داد كه
از وى بخواهدش؛ و امام زينالعابدين آن را طلب كرد. [2]
اينها كاشف از ايمان راستين و بزرگى
شأن و منزلت ويژه امالمؤمنين (امسلمه) نزد اهل بيت عليهم السلام است.
عمر أَطرف و منطق
مدارا و عافيتطلبى
از عمر اطرف، پسر امام على عليه السلام،
نقل شده است كه گفت: هنگامى كه برادرم، در مدينه، از بيعت با يزيد خوددارى ورزيد،
نزدش رفتم و او را تنها ديدم.
گفتم: فداى تو شوم، اى اباعبدالله، حديث
كرد مرا برادرت، ابومحمد، حسن، از پدرش عليه السلام- و در همين حال اشكم جارى شد و
صداى گريهام بلند شد- و او مرا در بغل گرفت و فرمود: تو را حديث كرد كه من كشته
مىشوم؟ گفتم: شگفتانگيز گفتى!
گفت: به جان پدرت از تو مىپرسم، خبر
كشتن مرا به تو داد؟ گفتم: چرا تسليم نگشتى و بيعت نكردى؟
فرمود: حديث كرد مرا پدرم كه رسول خدا
صلى الله عليه و آله و سلم خبر كشتن او و مرا به او داده است؛ و اينكه خاك من
نزديك خاك وى است، تو مىپندارى كه چيزى را مىدانىكه من نمىدانم!؟
من هرگز تن به ذلّت نمىدهم و فاطمه از
آنچه امّت پدرش بر سر فرزندان وى آوردهاند به او شكايت مىكند و هر كس با آزردن
فرزندان پيامبر، وى را بيازارد به بهشت نرود! [3]