نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 359
عبدالله بن مطيع عدوى از ايشان استقبال كرد
و گفت: اى اباعبدالله، خداوند مرا فدايت گرداند، آهنگ كجا دارى؟
فرمود: اينك آهنگ مكّه دارم؛ و چون به
آنجا رفتم، آنگاه در كار خويش از خداوند طلب خير مىكنم.
عبدالله بن مطيع گفت: اى پسر دختر رسول
خدا، در كارى كه قصدش راكردهاى خداوند برايت خير بخواهد، ولى من پيشنهادى دارم كه
مىخواهم آن را از من بپذيرى!
حسين عليه السلام گفت: چه پيشنهادى؟ اى
پسر مطيع!
گفت: چون به مكّه درآمدى، از فريب
كوفيان برحذر باش. چرا كه پدرت در اين شهر كشته شد، برادرت را خنجر زدند كه نزديك
بود جان بسپارد. از اين رو در حرم بمان كه تو در اين دوران سرور عرب هستى. به خدا
سوگند كه اگر تو هلاك گردى، خاندانت نيز با تو هلاك خواهند شد. والسلام.
گويد: امام حسين عليه السلام او را وداع
گفت و برايش دعاى خير كرد. [1]
در روايت دينورى در اخبار الطوال آمده
است كه عبدالله بن مطيع به امام عليه السلام گفت:
چون به مكّه رسيدى و خواستى از آن شهر
به شهر ديگرى بروى، از كوفه برحذر باش.
چرا كه شهرى است شوم و پدرت در اين شهر
كشته شد. برادرت را تنها گذاشتند و او را ناگهانى خنجر زدند كه نزديك بود جان
سپارد. در حرم بمان، چون مردم حجاز هچ كس را با تو برابر نمىدانند و سپس شيعيانت
را از همه جا دعوت كن كه همگان نزد تو خواهند آمد.
امام عليه السلام فرمود: خداوند آنچه را
كه دوست بدارد مقدر مىكند. [2]
اما ابن عساكر ماجراى اين ديدار را به
صورت زير نقل مىكند:
هنگامى كه حسين بن على از مدينه بيرون
آمد و آهنگ مكّه داشت، بر ابن مطيع گذشت كه سرگرم كندن چاهش بود؛ و به حضرت گفت:
پدر و مادرم فدايت، كجا؟ گفت: