نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 363
آميختگى متن روايت، ميان ديدار اول و
دوم ابن مطيع با امام عليه السلام روشن مىشود. چرا كه امام در ديدار دوّمشان با
ابن مطيع درباره نامههاى اهل كوفه سخن گفته است و نه در ديدار نخست، چرا كه
نامهها در مكّه به امام رسيد و امام نيز پيش از رسيدن نامهها در آن شهر بود.
دوم: اين روايت كه صاحب عقد الفريد آن
را نقل كرده است، به هم آميختگى وقايع دو ديدار در روايت ابن عساكر را روشنتر
مىسازد. در آن روايت آمده است:
«حسين عليه السلام بر عبدالله بن مطيع
گذشت كه بر سر چاهش بود، چون حسين عليه السلام بر عبدالله فرود آمد، وى گفت: اى اباعبدالله،
خداوند پس از تو به ما آب گوارا ننوشاند، آهنگ كجا داريد؟ فرمود: عراق! گفت: سبحان
الله، چرا؟ فرمود: معاويه مرده و بيش از «يك بار» نامه دريافت داشتهام. گفت:
اباعبدالله، چنين مكن. به خدا سوگند كه مردم عراق حرمت پدرت را كه بهتر از تو بود
پاس نداشتند، چگونه با تو چنين كنند؟ به خدا سوگند، اگر تو كشته شوى، همه حرمتها
پس از تو شكسته مىشود! و حسين رفت تا به مكّه رسيد ...» [1]
اين روايت با بسيارى از روايتهاى مربوط
به ديدار نخست، يعنى ديدار پس از مدينه، مغايرت دارد. زيرا حاكى از آن است كه امام
در اين ديدار به ابن مطيع جز قصد رفتن خود به مكّه چيزى نگفت و سخنى از رفتن به
عراق به ميان نياورد!
وانگهى چگونه مىتوان تصور كرد كه، پس
از انتشار خبر مرگ معاويه و هنگام حضور امام در مدينه يك بارِ نامه به ايشان رسيده
باشد، در حالى كه از نظر تاريخى ثابت است كه مردم مكّه اندكى پس از رسيدن امام
عليه السلام به مكّه از مرگ معاويه خبردارشدند؛ و بعد به امام نامه نوشتند و او را
نزد خود دعوت كردند.
ناقل اين روايت- بر فرض درستى آن-
دانسته يا ندانسته ميان حوادث اين دو ديدار خلط كرده است و از نظر تاريخى مسلّم
است كه دعوتنامههاى كوفيان، در مكّه به امام عليه السلام رسيد نه در مدينه.
سوم: روايتى است كه صاحب «اسرار
الشهادة» به گفته خودش از برخى شاگردان