نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 65
را مانند گوى در هوا بگيريد، به آن كه
ابوسفيان سوگند مىخورد، من هميشه براى شما آرزو مىكردم و شما بايد آن را براى
فرزندانتان به ارث بگذاريد». [1] در نقل ديگرى آمده است: «اى گروه بنى اميه، پس از
آن كه خلافت ميان قبايل تيم و عدى قرار گرفت من نيز در آن طمع بستم و سرانجام به
شما رسيد. پس، آن را ميان خود مانند گوى در هوا بگيريد، به خدا سوگند كه نه بهشتى
در كار است و نه جهنمى!» [2]
عبدالله علايلى در كتاب «الامام الحسين»
خويش مىنويسد: اين سخن ابوسفيان كه مىگويد: «من پيوسته آن را براى شما آرزو
مىكردم»، ما را به اين نكته رهنمون مىكند كه حزب اموى از قبل وجود داشت و زير
پوشش خلفا عمل مىكرد و در خفا فعاليت داشت وگرنه به چه دليل وى خلافت را براى
امويان آرزو مىكرد؟ اينان كه در اسلام هيچ سابقهاى نداشتند، تنها افتخارشان به
اين بود كه به طور آشكار با خدا و رسول به ضديت بپردازند. [3]
بدون شك توجّه علايلى به اين نكته كه
حزب اموى از پيش وجود داشته بجاست، ولى پرسش او درباره سبب اميد ابوسفيان مبنى بر
اينكه «روزى خلافت به بنىاميه برسد» نابجا مىباشد؛ زيرا غصب خلافت از شايستگان
آن و تعيينشدگان از جانب رسول خدا و محروم ساختن آنها از منصبى كه حق آنان بود؛ و
قرار گرفتن آن- به تعبير خود ابوسفيان در كمارزشترين قبيله قريش- همان چيزى بود
كه امويان را نيز به طمع خلافت انداخت. ابوسفيان خود به صراحت در اين باره
مىگويد: «خلافت در تَيْم و عدِى قرار گرفت تا آن كه من نيز در آن طمع بستم».
دليلش هم اين بود كه اموىها خود را از دو خليفه نخست با شرافتتر، پرجمعيّتتر و
در دانش و مهارت و زيركى برتر مىدانستند؛ و حال كه امر خلافت چنين بى قدر و شأنش
چنين پست شده است، چرا آنها نبايد در آن طمع بورزند؟
اموىها با تفكر حزبى، در ظاهر به اسلام
گرويدند و از همان آغاز بخت و اقبال ديگر شاخههاى نفاق و همفكران خود را، كه دست
اندر كار ايجاد مانع بر سر راه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم