نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 68
بر اثر جراحت نابينا شده است هيچ
مىبينى؟ گفتم: نه. گفت: به خدا سوگند بنىاميه اسلام را همانند اين چشم تو چنان
نابينا خواهند كرد كه نداند به كجا مىرود و از كجا مىآيد! ...» [1]
اما رهبر حزب سلطه با وجود همه آگاهى
نسبت به اين موضوع، در چارچوب روابط دوستانهاى كه اساس آن رو برگرداندن از رسول
خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود، با حزب اموى همكارى بسيار نزديكى داشت.
نكته قابل توجّه اين كه «بيشتر اميران
و حكمرانانِ روزگار ابوبكر، عمر و عثمان از بنىاميه بودند.» [2] اين در هنگامى
بود كه رهبرى اين حزب، بنىهاشم را از هرگونه منصبى چون فرماندهى يا واليگرى و يا
فروتر از آن منع كرده بود. استدلال عمر براى ابن عباس درباره موضع سختگيرانهاش
در منع بنىهاشم از اين گونه منصبها، اين بود كه هرگاه بنىهاشم منصبى را در
اداره امور امّت به دست گيرند، مردم را به سوى صاحبان حقيقى خلافت هدايت مىكنند و
آنان را نسبت به كسانى كه در صدد باز داشتن و روى گرداندن مردم از پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم هستند آگاه مىسازند؛ و اين چيزى بود كه حزب سلطه هرگز به آن تن
نمىداد. عمر خطاب به ابن عباس درباره اين موضوع مىگويد: «اى پسر عباس، عامل
حِمْص مُرد. او از اهل خير بود و اهل خير اندكند. اميدوارم تو از آنان باشى، در
حالى كه در دلم، از تو اميد چيزى دارم كه از تو نديدهام و اين مرا رنج مىدهد،
نظر تو درباره كارگزارى چيست؟ گفتم: كارگزارى را نخواهم پذيرفت تا آنچه را در دل
دارى برايم بازگويى. گفت: مىخواهى چه كنى؟ گفتم: مىخواهم؛ زيرا اگر چيزى باشد كه
از آن بر خود مىترسم، من نيز مانند تو نگران مىشوم و اگر چيزى است كه آن در وجود
من نيست باشد، مىدانم كه اهل آن نيستم و كارگزارى تو را مىپذيرم، زيرا كمتر
چيزى است كه آن را بخواهى و در انجام آن كوتاهى كنى. عمر گفت: اى ابن عباس من بيم
آن دارم كه مرگ من فرا رسد و تو بر سر حكومت خود باشى و آن گاه از مردم بخواهى كه
به سوى شما بيايند اما جز خودتان كسى نپذيرد.» [3]
[1] - شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد،
ج 12، ص 115.