نام کتاب : با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه نویسنده : شاوی، علی جلد : 1 صفحه : 70
نزد عمر سخنى از معاويه به ميان آمد،
گفت: «جوان و آقازاده قريش را وانهيد! او از كسانى است كه در حالت خشم مىخندد و
در او تأثير نتوان گذاشت، مگر در حالت خشنودى و او آنچه را كه بايد از روى سرش
بردارد، از زير گامهايش برمىدارد.» [1] عمر اين سخن را درباره كسى مىگويد كه
خدا و پيامبر، او و پدر و پسرش را لعنت كردهاند.
معاويه در برابر عمر فروتنى و چاپلوسى
مىكرد و هرگاه در موضوعى از خشنودى او فراتر مىرفت با زبان لابه و افتادگى، خطاب
به او مىگفت: «يا اميرالمؤمنين، مرا بياموز تا فرمان ببرم [2] او در اين زمينه
نقشى را بازى كرد كه پدرش، ابوسفيان- نظريهپرداز حزب اموى- براى او ترسيم كرد و
طى وصيتى خطاب به او گفت: پسرم، گروه مهاجران از ما پيشى گرفتند و ما عقب مانديم
در نتيجه آنها آقا و پيشواى ما گرديدند و ما فرمانبردار شديم و هرگاه كار بزرگى به
تو سپردند از آن سر متاب كه گام در ميدان مسابقه نهادهاى؛ پس با رقيبان رقابت كن
و هرگاه به آن دست يافتى براى فرزندانت به ارث بگذار. [3]
امويان ترديدى در اعتراف به اين حقيقت
كه از نسل ابوبكر و عمر هستند و آنان امتداد حزب سلطه هستند ندارند، بلكه آنان با
كسانى كه زشتىهايشان را برايشان عيب مىگيرند، مناقشه مىكنند و مىگويند: دو فرد
نخستين (ابوبكر و عمر) اگر خوبى كردهاند از آنان پيروى كردهايم و چنانچه تباهى
كردهاند، به مذمت و عيبجويى سزاوارترند.
معاويه در نامه، جوابيهاى به محمد بن
ابىبكر مىنويسد: ما و پدرت در روزگار پيامبرمان صلى الله عليه و آله و سلم باهم
بوديم. و نگاهداشت حق پسر ابوطالب را بر خود لازم و فضيلت او را بر خود آشكار
مىديديم. پس از آن كه خداوند آنچه را نزدش بود براى پيامبرش برگزيد و آنچه را كه
به او وعده داده بود به كمال رساند و دعوت او را نمودار و دليل و حجتش را آشكار
ساخت، او را نزد خويش برد. آن گاه پدر تو و فاروق او [عمر] نخستين كسانى بودند كه
حق او را ربودند و با او به مخالفت برخاستند و هر دو بر اين امر