نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 3 صفحه : 158
مجلس خجل شد. سوگند یاد کرد پای
خود را به زنجیر بکشد و تا لغات مشکل و غریب را حفظ نکرده است، آن را
از پا در نیاورد. اتفاقا مادرش در آن حال بر او وارد شد و او را در آن حال
مشاهده کرد. ترسید و ابوبکر اشعاری گفت:
«مادر پیرم مرا پای بسته با
حلقه زنجیر دید، ترسید؛ آری ! چنین صحنه هایی
ترس آور است. گفت: دیوانه شدی ؟! گفتم: این همتی است که
مایه رسیدن به والایی و سرچشمه است. «فرزدق» آیینی
بنا نهاد و من از آن پیروی کردم و من پیرو آیین
رادمردان هستم». 2
ابوبکر، شاعری هجوگوی بود و
به هجو زبیربن عمر ملثم، 3 امیر قرطبه از سوی مرابطون پرداخته و
می گوید:
«زبیر با تمام توان بر گمراهی
خود اصرار دارد و وزیر مشهور او، سگ آتش دوزخیان است. پیوسته در
سجده ای پس از سجده ای است و اشتباه می کند؛ زیرا او مست
باده و گوشش پر از آوازهای تار و چنگ است. چون در نماز، سهوی به او
دست دهد [به جای راهنمایی مأمومان] از پشت سر، صدای خنیاگران
و نغمه نی می شنود».
نیز در شادباش امیر المریه
به مناسبت به دنیا آمدن فرزندش، می گوید:
«با بانگ او (بچه) همه اسبان گوش شدند و
چون عطسه کرد، هر شیری به خود لرزید.
و آن گاه که پارچه قنداقه او را بستند؛
شیفته پوشیدن زره شد؛ چون چشمش بر اسب افتاد، گهواره را دشمن داشت».
همچنین درباره باده سروده است:
«عیسای مسیح، باده
ناب [در جام] ریخت و آن را برگزید و یک سال در بیت المقدس
بر آن ورد خواند. چون درخشش آن باده پدیدار شد، پیش از آنکه نوشیدن
آن را بیاغاند، به سجده و طواف گرد آن می پردازند. آنان خیال می
کنند عیسی درون آن پنهان شده و با دم مسیحایی خود
بر آن دمیده است. از این باده مرا سیراب کن؛ واگذار آن را که
جامه آلوده به تن کرده است».
از موشحات مشهور او قطعه زیر است:
«آهوبچه ای که خود خوابید و
مرا بیدار نگه داشت. آن گاه که جانم به لب رسیده بود، بر من رقت کرد.
شگفت از اشک او، درحالی که لبخند بر لب داشت.
نرم تنی که زیر نقاب، اشک
را با خنده به هم می آمیزد».
زبیربن عمر ملثم، کارگزار موحدون
در قرطبه، ابوبکر را کشت و ماجرا از این قرار بود: وقتی ابوبکر به هجو
زبیر پرداخت، او را احضار کرد و گفت: انگیزه تو در هجو من چه بوده است
؟ ابوبکر پاسخ داد: من کسی را سزاوارتر از تو برای هجو کردن ندیدم
و اگر تو خودت بر رسوایی ها و کارهای زشت خود آگاه می شدی،
از روی انصاف به هجو خود می پرداختی و هجو را به کس دیگر
وانمی داشتی. پس زبیر دستور قتل او را داد. 4
احمد پسر نظام الملک
ابونصر، احمد پسر نظام الملک حسن پسر علی
امیر قوام الدین در بلخ زاده شد و چون پدرش در سال 485ق کشته شد، احمد
در منزل خود در همدان عزلت گزید؛ سپس به دربار سلطان محمد پسر ملک شاه در
اصفهان رفت. سلطان، مقدم او را گرامی داشت و منصب وزارت را به او واگذارد و
القاب پدرش (قوام الدین، صدرالاسلام و نظام الملک) را به او بخشید. در
دوران وزارتش به دلیل شرکت در دو جنگ، بسیار سرشناس و نامور شد: یکی
جنگ با صدقه بن دبیس بن مزید اسدی در سال 501ق بود که دبیس
سر به شورش زده بود و احمد، او را در آن جنگ کشت. جنگ دوم، حمله وی به قلعه
الموت در سال 503ق و جنگ با باطنیان اسماعیلی بود. این
جنگ به دلیل انتقام خون پدرش بود که به دست اسماعیلیان کشته شده
بود. احمد، قلعه الموت را از آغاز فصل بهار تا فرارسیدن پاییز
در محاصره داشت و غلاّت اسماعیلیان را طعمه حریق کرده و احشام و
چارپایان را نابود ساخت و چون فصل زمستان فرا رسید، برف و باران شروع
به باریدن کرد. وی بدون اینکه بتواند بر قلعه مستحکم آنان دست یابد،
برگشت و در سال 503ق گروه اسماعیلیان کوشیدند وی را ترور
کنند. یکی از فداییان اسماعیلی توانست در محل
اجتماع بغداد او را با خنجری مجروح کند؛ ولی ضربه کاری نبود. در
سال 504ق سلطان محمد، احمد را عزل کرد. پس از آن وی در طبرستان (مازندران)
اقامت گزید. سپس مسترشد، خلیفه عباسی، او را به وزارت منصوب کرد
و به همراه او در جنگ با دبیس بن صدقه اسدی شرکت کرد. در سال 517ق خلیفه
او را عزل کرد و در بغداد سکونت گزید و در گوشه ای از مدرسه پدرش،
نظامیه، ملازم شد تا آن گاه که در سال 544ق مرگش فرا رسید. 5
ارّجانی
ابوبکر، احمدبن محمدبن حسین ناصح
الدین ارّجانی (منسوب به ارّجان، شهرکی در شمال اهواز بهبهان
کنونی) در آغاز جوانی در مدرسه نظامیه اصفهان به تحصیل
پرداخت. منصب قضاوت را در اهواز، شوشتر، عسکر و مکرم به عهده گرفت. وی از
تبار اصیل عرب و نسبش به انصار می رسد. شاعری بود که شعر بسیار
می سرود؛ ولی فقط یک دهم از اشعار او به دست ما رسیده
است. شعر او روان، دلنشین با بافتی لطیف و معانی روشن و
واضح بود. شعر زیر در گلایه از دنیا و مردم آن است:
«اگر تهیدستم، هیچ عار و
ننگ نیست، چه بسیار اسب پیشتاز که
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 3 صفحه : 158