نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 3 صفحه : 193
سلسله قادریه را تأسیس کرد
و پیروان بسیار پیدا کرد. وی 49 فرزند داشت. بیست
تن پسر و بقیه دختر بودند. در نود سالگی در بغداد درگذشت. الفتح
الربانی، فتوح الغیب، الفیوضات الربانیه و جز آن از آثار
اوست. 3
قاضی جلیس
عبدالعزیزبن حسین بن حباب
اغلبی سعدی تمیمی. او اهل مصر و اصلش از صقلیه (سیسیل)
است. وی همنشین خلفا و باجرئت و شهامت با آنان گفتگو می کرد؛
ازاین رو به القاضی الجلیس شهرت یافت. در دوران فائز، خلیفه
فاطمی، در مصر سمت دیوان انشا را بر عهده داشت. قاضی جلیس،
نثرپرداز، بلیغ و شاعری پرآوازه بود. اشعار ناب و زیبایی
دارد؛ ازجمله اشعاری که در آن از دوران جوانی یاد می کند
و از رفتن آن دریغ می خورد:
«ای معشوقه ! از روگرداندن و رمیدن
او شگفت زده مشو؛ اگر پیری نبود، تو هم از دیدارکنندگان او بودی.
شصت سالی که از او گذشته، جز خاطره جوانی چیزی باقی
نگذاشته است».
وقتی بیمار شد، به وزیر
طلایع بن رزیک، از پزشکی که به مداوای او پرداخته بود
شکوه کرد و نوشت:
«ریشه گرفتاری من کسی
بود که با دو سپاه از بیماری فرسوده کننده به جنگ من آمد. پزشکی
چونان کلاغ شوم جدایی که با درمان خود میان تندرستی و من
جدایی افکند. و تب من که رو به پیری و ناتوانی
گذاشته بود (در حال رفتن بود) و این پزشک با دو نسخه خود جوانی آن را
باز گرداند. و با تدبیری لطیف که نمایانگر طبابت سنان و
حنین (دو پزشک دربار عباسی) بود، به معالجه پرداخت. تا کنون روزی
یک بار تب به سراغ من می آمد و این پزشک با مهارت خود، آن را به
روزی دو بار تبدیل کرد». 4
مهذب بن زبیر
ابومحمد، حسن بن علی بن ابراهیم
بن زبیر مصری معروف به القاضی المهذب. وی در اسوان متولد
شد. او دبیری نثرپرداز و شاعری نیکوسرا بود. با صالح طلایع
بن رزیک، وزیر فائز، خلیفه فاطمی ارتباط داشت و از او
دارایی های بسیار به دست آورد. در مأموریتی
او را به یمن فرستادند و کتاب الانساب را نوشت. یاقوت دراین
باره می گوید: «این کتاب، معانی و مقصود را به نهایت
رسانده است که افزون بر آن متصور نیست و نشانه خوش استعدادی و اطلاعات
گسترده مؤلف آن است». چون مهذب به مصر بازگشت، شاور، او و برادرش رشیدبن زبیر
را به اتهام ارتباط با صلاح الدین ایوبی که در اسکندریه
تحت محاصره بود، زندانی کرد و با پادرمیانی کامل بن شاور از
زندان آزاد شد؛ ازاین رو کامل در شمار ممدوحان وی بود. در باده و غزل
از اشعار اوست:
«گویا قامت های آنان (زنان)
بر تپه ریگزار، شاخه هایی رویانیده باشد. برای
شادی، گرد آن زنان چون کعبه طواف کردیم و ارکان آن را دست کشیدیم.
یک بار هم آغوش بلندقامتان و بار دیگر همدم آهووشان بودم. آن گاه که
خورشید حرارت خود را می کاست، و ما از خم پرده از خورشید (باده)
برمی داشتیم. باده ارغوانی که در کف های خودمان قرار داده
ایم.
خمار چشم جادوگر آن را به گردش در می
آورد؛ ولی گونه رنگین او رنگ باده را شرمسار می کند.
جام باده ای که اگر با آب بیامیزد،
طلای آن را به مرجان تبدیل می کند».
در قصیده غزل وار خود در اشتیاق
به دمشق سروده است:
«هان ای نسیم شمال ! آن گاه
که شب را در جامه ای پوشاندی. و در بامداد بوی خوش گل خزامی
را برای عودی که همتا ندارد پراکندی. و شاخه های درختان
را هنگامی که با عشق و گل هم آغوش می شدند، به هم بافتی. و
صبحگاهان قد و قامت هایی را برفرازیدی؛ و پهلوهایی
را به جنبش آوردی. و بر سطح آب برای گل، گردنبند و مرواریدهایی
پراکندی. و چهره آن را آکندی تا آنکه از گل آس و گل قرمز پوشیده
شد. بر بردی (رودی در دمشق) عبور کن، باشد که در عبور تو سردی
را احساس کند. یاران ! شما را چه شده است که از دشمنان به من بیشتر
دشمنی می کنید. قسم به عشق و خاکِ کوی وصالتان، من هیچ
پیمانی را خیانت نکردم. نهری چونان دم شمشیر، گل ها
بر روی آن شناورند. انفاس نسیم با گذر خود، آن (نهر) را جلا داده است
و هرگز زنگار نمی گیرد». 5
نصر فزاری
نصربن عبدالرحمان فزاری اسکندری.
وی در اواخر عمر خود به بغداد رفت و با علمای آنجا همنشین شد و
حدیث شنید؛ سپس به اصفهان رفت و به گمان بیشتر در همانجا بدرود
حیات گفت. فزاری، ادیب و با شماری از علوم آشنا بود. فقیه،
نحوی، شاعر، حکیم و سیاح بود. کتابی به نام فیما
اختلف و ائتلف فی اسماءالبقاع دارد که یکی از منابع یاقوت
حموی به شمار می رود. کتاب های بسیاری به رشته تحریر
درآورد و شیفته آنها بود و از اینکه بعد از مرگش آنها ضایع
شوند، واهمه داشت. دراین باره در اشعاری می گوید:
«کتاب هایی که روزگارانی
آنها را گرد آورده ام و در راه آن چشم و اموالم را از دست داده ام، زیر و رو
می کنم. برای این کتاب ها، بخل می ورزم (از اینکه
در دست نااهل قرار گیرد) و آنها را محکم نگه
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 3 صفحه : 193