responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 3  صفحه : 44

سال 962ق ابتدا بر الجزایر و سپس در سال 982ق بر تونس چیره شدند و در مراکش به سال 916ق دولت علوی بنی حسن برپا شد.

 

3 . روی آوردن به لهو و لعب و هرزگی

 

افزون بر عواملی که باعث پراکندگی دولت های اسلامی و تجزیه آنها شد و سپس به سرعت فروپاشید و مورد تعرض دشمن از شرق و غرب قرار گرفت، عامل دیگری وجود داشت و آن رفتار بد برخی حاکمان و غرق شدن در لهو و لعب و هرزگی بود. بیشتر این حکام از کسانی بودند که در کودکی بر تخت نشستند و بر آنان کفیلانی گماشته بودند که ایشان را به لهو و لعب مشغول و از امور مملکتی دور نگه می داشتند تا خود هر چه می خواهند بکنند و چون طفل به جوانی می رسید، غرایزش شکوفا می شد و حریصانه به شهوترانی روی می آورد و امور مملکت را به وزیران و کفیلان وامی گذارد. نمونه، زیاد است. فقط گوشه ای از آن را می آوریم. ابن تغری بردی در کتاب خود النجوم الزاهره می گوید: «مستنصر فاطمی درحالی که هفت سال داشت، به جای پدر نشست و با لهو و لعب و هرزگی بزرگ شد. وقتی به جوانی رسید، کارش زار شد؛ زیرا فقط به لهو و لعب، شراب و عیاشی مشغول بود. عادت داشت هر سال [موقع حج] سوار بهترین شترها شود و به مکانی در نزدیکی قاهره به نام جبّ عمیره که تفرّجگاه بود، رفته، خود را به صورت زائری درآورد که به حج می رود و این حرکت را با مسخرگی و لودگی انجام می داد و همراه خود ظرف های پر از شراب داشت و به جای آب که در راه مکه به حاجیان می دهند، شراب به مردم می داد».(6)

 

درباره این خلیفه چه می توان گفت که هفت سال در کشورش قحطی شد؛ به گونه ای که مردم، مرده ها و گوشت کودکان خود را می خوردند، و او چنین حرکاتی انجام می داد و یکی از ارکان دین را این گونه به سخره می گرفت و می بینیم در شصت سالی که خلافت کرد، چگونه در برابر سلطه وزیر خود بدرالجمالی نرمش نشان داد و خود هیچ حاکمیتی نداشت.

 

همچنین ابن تغری بردی نقل می کند: «ملک مسعود یوسف صلاح الدین دوم، معروف به اتسز پسر ملک کامل ایوبی از طرف پدر خود در سال 611ق به حکومت یمن رسید و در سال 619ق بر مکه دست یافت. وی در دارالمَسْعی مست می خوابید و نگهبانان او بیرون می آمدند و مردم را از سر و صدا و همهمه [گفتن ذکر ویژه سعی] در محل سعی [بین صفا و مروه] بر حذر می داشتند».(7)

 

در ادامه، آنچه ابن اثیر درباره جلال الدین منکبرنی آخرین پادشاه خوارزمیان نقل می کند، می آوریم:

 

«این پادشاه دلباخته خادمی خواجه به نام قلیچ بود. اتفاقا آن خادم مُرد. پادشاه آنقدر اظهار حزن و اندوه و جزع و فزع کرد که اصلاً
چنین چیزی نمونه نداشت؛ حتی برای مجنون در فراق لیلی چنین حرکتی سابقه نداشت. خادم در مکانی چند فرسخی تبریز ـ پایتخت حکومت ـ مرده بود. پادشاه به سپاهیان و امیران سپاه فرمان داد تا پیاده در تشییع جنازه او شرکت کنند و خود نیز پیاده دنبال جنازه راه افتاد که امیران او را وادار کردند سواره حرکت کند. وقتی به تبریز رسیدند، دنبال اهالی شهر فرستاد و دستور داد به استقبال تابوت خادم بیایند. مردم آمدند، ولی از اینکه بیشتر از این اظهار اندوه و گریه نکرده بودند، از آنان انتقاد کرد و می خواست بدین جهت آنان را تنبیه کند که امیران وساطت کردند و شاه از آنان درگذشت. پس از آن، خادم را دفن نکرد. هر جا می رفت جنازه را با خود می برد. به صورت خود می زد و گریه می کرد و از خوردن و آشامیدن امتناع می ورزید. وقتی برای او غذایی می آوردند، می گفت: ببرید پیش فلانی؛ یعنی خادم و کسی جرئت نمی کرد بگوید خادم مرده است. اگر کسی می گفت او مرده است، کشته می شد. غذا را می بردند پیش جنازه و به پادشاه می گفتند خادم زمین می بوسد و می گوید: الآن من بهتر از قبلم.

 

سپس امیران ازگرد او پراکنده شدند و شاه حیران و سرگردان نمی دانست چه کند. به دنبال وزیر فرستاد و از او دلجویی کرد و وقتی حاضر شد، او را کشت».(8)

 

در این زمینه داستانی هم از ملک ناصر صلاح الدین ثانی ابن عزیز محمد ابن ملک ظاهر غازی حاکم حلب وجود دارد. وی درحالی که هفت سال داشت، به حکومت رسید. او با لهو و لعب بزرگ شد و امور دولتی را به وزیران واگذارده بود و چون مغولان به سال 657ق به حلب هجوم آوردند، حلب را ترک کرد و به دمشق رفت. نویسنده نفع الطیب نقل می کند:

 

ادیب اندلسی موسی عنسی (متوفای 685ق) چون به مشرق سفر کرد، به دمشق آمد. ناصر صلاح الدین هم آنجا بود. زمانی بود که مغولان در حلب کشتار، اسارت و ویرانی را به نهایت رسانده بودند. ادیب بر ناصر صلاح الدین وارد شد و برای مصایب و بلایایی که مغولان بر شهر حلب وارد ساخته بودند، به او تعزیت گفت. ناصر از شنیدن سخن او امتناع ورزید و اشعاری در رثای برده ای که فریفته او بود و در آن فاجعه کشته شده بود، بر زبان آورد که:

 

«سوگند به خدا برای سلطنتی که از دست رفته، نمی گریم. من به حال آنان که کوچیده اند و یا وامانده اند نیز نمی گریم. من فقط برای ازدست دادن کسی می گریم که با وجود او در بهشت بودم و سزاوار است که بگریم چون ماه بدر برمی آمد و چون بید خم می شد، وقتی آهنگ او می کردم، چون نسیم حرکت می کرد.

 

در ذهنم او را به صورت یک خاطره می بینم، و مثل بیمار به خود می پیچم. ای ملامتگر ! مرا با درد خود واگذار، که جز خدا کسی حال مرا نمی داند. اگر از غم او بمیرم راحت می شوم، و اگر زنده بمانم، با

 

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 3  صفحه : 44
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست