نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 3 صفحه : 49
کودک و بزرگسالی و به هیچ
دوشیزه ای رحم نکردند. و چه نوزادانی که از مادر جدا کردند؛
درحالی که نوزاد ضجّه می کرد و مادر را می طلبید. و چه
فرزندانی که پدران شان روی زمین افتاده بودند و بسترشان خاک بیابان
بود، و چه زنانی که در سراپرده خود آرمیده بودند و بدون پوشش آنان را
بیرون آوردند، و چه عزیزانی که به دست دشمن افتادند و پس از آن
همه عزت، تسلیم و سرسپرده آنان گشتند. اگر گناه مسلمانان نبود، اگر گناهان
کبیره نبود که هیچ شکی در ارتکاب آن نیست، هرگز جنگجویی
از نصاری بر مسلمانان پیروز نمی گشت. درد واقعی گناهان
است. (16) بدکاران بدی های خود را پنهان نمی دارند و آنان که
خود را به آراستگی می زنند، ریاکارند».(17)
ـ صقلیه (سیسیل):
در سال 461ق نورمان ها بر صقلیه
دست یافتند و به حاکمیت مسلمانان پایان دادند. ابن حمدیس
شاعر، در قصیده ای به رثای آن شهر می پردازد:
«ای ملامتگر بگذار اشکم را رها
کنم؛ اشکی که با صبر جمیل هم نمی توانم جلوی آن را بگیرم.
من همان هستم که به دلشوره ای پناه می برم که بر دل معشوق چنگ می
زند. من جای جای سرزمینم را کاویدم؛ شاید مأمنی
برای صاحبان آن پیدا شود، ولی گمان من باطل بود و مأیوس
شدم، و آن گاه که دیدم جانم با دردی جانکاه و کشنده دست و پنجه نرم می
کند، آن را تسلی دادم. ولی چگونه ؟ درحالی که شهر به خواری
افتاده و مساجدش به دست نصاری به کلیسا تبدیل شده است ! هر وقت
راهبان بخواهند می نوازند. ناقوس ها صبح و شب در مساجد به صدا در می آیند.
روزگار به سرزمین صقلیه نیرنگ زد؛ صقلیه ای که مأمن
اهل زمان بود. چه چشمانی که از ترس بیدار ماندند؛ درحالی که پیش
از این به آرامی به خواب می رفتند. می بینم که سرزمینم
را رومیان به خواری افکنده اند؛ درحالی که پیش از این
شکوه فراوان داشت. پیش از این سرزمین کفر از صقلیه می
ترسید و اکنون صقلیه از سرزمین کفر می ترسد».
ازجمله دیگر اشعار او شعر زیر
است:
«از شگفتی ها این است که شیاطین
در شهاب های آتشزا جا گرفته اند. به سرزمینی پا نهاده اند که
مردمش زیر خاک اند و با قهرمانان آن روبرو نشده اند. اگر آن گورها شکافته
شود، با شیران خشمگین روبرو خواهند گشت، و من دیده ام وقتی
شیر در بیشه حضور ندارد، گرگ در اطراف آن با تکبر گام برمی دارد».(18)
ـ طلیطله:
در سال 477ق اسپانیایی
ها بر طلیطله استیلا یافتند و یکی از شاعران آن
سرزمین با قصیده ای به رثای آن پرداخت. وی در این
قصیده می گوید:
«از فقدان تو چگونه می شود لبخند
زد ؟ آیا پس از اسارت آن پری چهرگان شادمانی و سروری باقی
می ماند ؟ هنگامی که شنیده شد
امیر کافران غلبه یافته است، کمرها شکست. آیا در این
زمانه کسی را از زندگی خوشحال می بینی ؟ شادمانی
از میان ما رخت بربست. گردن های برافراشته ای به کرنش درآمد و
جسارت و غرور خود را از دست داد. عزیز قوم ذلت پذیرفت و جوانمرد غیور
در حریم خود به مدارا پرداخت. مردم طلیطله رانده شدند و به سوی
سرنوشت حرکت کردند. طلیطله سرزمین علم و ایمان بود و آثار متلاشی
شده آن بیش از این می درخشید. طلیطله مصادره گشته و
اکنون سرزمین کفر شده و امور مردم آن آشفته است. مساجد آن به کلیسا
تبدیل شده و کدام دل است که قرار گیرد و از جا کنده نشود ؟».
همچنین می گوید:
«زنان محبوب و پاکدامن دست به دست
گشتند؛ زنانی که در حریم امن بودند و در قصرها سکونت داشتند.
از حال آنان چشم پر از اشک می شود
و چگونه می شود که شخص مغلوب، شاد باشد ؟!».
سپس شاعر فاجعه اشغال شهر را به خشم الهی
نسبت می دهد؛ زیرا مردم آن مرتکب فسق و فجور می شده اند. او می
گوید:
«آیا درحالی که همه گونه
فسق و فجور در میان ما رواج دارد، از انتقام الهی ایمن خواهیم
بود ؟ همچنین خوردن مال حرام ـ درحالی که هیچ اضطراری در
کار نیست ـ این است که مصیبت رو می نماید، و از
مردمی که پرده دری و عصیان می کنند، مانع و حفاظ برداشته
می شود».
سپس می بینیم شاعر به
سرزنش مردمی می پردازد که ماندن در طلیطله را ترجیح می
دهند و به بردگی و ذلت زیر سیطره حکومت اسپانیا و پرداخت
جزیه، تن می دهند. وی می گوید:
«این اندوه ما را بس که برخی
گفتند کجا برویم ؟ آیا خانه های خود را رها و فرار کنیم؛
درحالی که ما آن طرف دریا نه خانه ای داریم، و نه سایه
گسترده [انبوه درختان] و نه زمزمه جویبار. اینجا نه سرد است و نه باد
گرم می وزد. از میوه های تازه استفاده می کنیم، و
از آب روان می نوشیم، و تأمین معاش می کنیم. ماهانه
غرامتی می پردازیم و اول هر تابستان مالیاتی می
دهیم. اصلاً آنها از قلمرو ما بهتر حمایت می کنند و بهتر از ما
هستند. آنها موالی و دوست ما هستند. به راستی یقین از میان
رفته است و یقینی در کار نیست و شیطان این
مردم را درباره خدا فریب داده است. اینان به بردگی رضایت
داده اند. خدایا ! این چه گزینه ای است که هیچ کس
بدان توصیه نکرده است ؟ اسلام رفت ! باید خون گریست و سوزش درون
را اشک بسیار چه سود ؟».
سپس می گوید:
«آیا شخصیتی دارای
رأی اصیل هست که ما از آنچه می ترسیم، به او پناه بریم
؟ کسی که وقتی شمشیرها به او روی می آورند، حمله
کند.
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 3 صفحه : 49