نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 3 صفحه : 51
چرا که سختی ها و حوادث رشته ها و
بندهای آن را از هم گسسته است. این ها پیام های بلنسیه
بود که در همسایگی، تو را می خواند. برای ناامیدان
تو بهترین امیدی.
ای پادشاه منصور ! تو برای
این کار در جایگاه بسیار بلندی و می توانی
دشمنان دین را سرکوب کنی. همه می گویند تو تنها کسی
هستی که با قتل پادشاهان روم، اندلس را زنده می کنی. پیروزی
بر تو گوارا باد ! میدان جنگ را از اسبان پیشتاز رشید و سلاح های
مرگ بار پُر ساز. و هم اکنون روز حمله را که اندلس در انتظار آن است، تعیین
کن. شاید روزگار دشمنان سرآمده ـ و چنین امید می رود».
در قصیده دیگری که
شاعری برای پادشاه بنی حفص فرستاد و در نفح الطیب نام
شاعر نیامده است، آمده است:
«اندلس تو را صدا می زند ! به فریاد
او برس ! و طاغیه های صلیبی را خون بهای آن قرار
ده. با صدای بلند تو را می خواند. از عشق و علاقه خود ارمغانی
به او ده که به او روح بخشد. اگر حمله نزدیکی برای فتح آن صورت
نگیرد، آن جزیره از دست خواهد رفت. امید آن به طایفه هدایت
(بنی حفص) گره خورده است و از یحیای(21) ستوده خصال امید
احیای خود دارد. شهرهای اندلس در انتظار امارتی هستند که
برای یاری مظلومان پرچم خود را به اهتزاز درآورد. باشد بلنسیه
! در یاد تو در اندوه چشمان نه خون خواهد گریست و نه اشک. به جان پدرم
سوگند مدارس و مساجد بلنسیه به ویرانه ای تبدیل شده و
ناقوس صلیبیان صدای اذان آن را خاموش ساخته است، و قصرهایی
که گمراهی، درخشندگی آن را پوشانده و هر کس به آن بنگرد، شب تاریک
آن را به نظر می آورد. فاخته ها در آن نوحه می سرایند و قصرها
با آنها هم نوایی می کنند».(22)
شاعر در ستایش ابوحفض زیاده
روی می کند تا عزم او را برای دفاع از بلنسیه برانگیزد،
و او کمک می فرستد ولی در زمانی که کار از کار گذشته بوده است.
ابواسحاق ابراهیم هوّاری
اندلسی، معروف به ابن خفاجه قصیده ای دارد که در آن، پس از سقوط
بلنسیه به دست اسپانیایی ها، به رثای شهر می
پردازد. در این قصیده می گوید:
«ای خانه ! دم تیز شمشیرها
عرصه تو را تباه کرده است. فرسودگی و آتش، زیبایی های
تو را از بین برده است. هر گاه در آستانه تو بیننده ای رفت و
آمد کند، در حوادث روزگار بسیار تأمل و اندیشه کند و سرشک از دیده
فرو ریزد. سرزمینی که حوادث، مردمش را به این سو و آن سو
فکنده است و دست سرنوشت آن را به خرابی سپرده است. دست تاریخ بر در و
دیوار آن نوشته است: دیگر نه تو تویی و نه این سرزمین
آن سرزمین».(23)
ـ بغداد:
شیخ تقی الدین اسماعیل
بن ابوالیسر شاکر تنوخی، پس از اشغال بغداد توسط مغولان به سال 656ق و
قتل خلیفه، در وصف فاجعه بغداد چنین می سراید و از اندوه
آن اشک می ریزد:
«برای چشمان اشکبار، از بغداد
خبرهایی است. برای چه مانده ای ؟ یاران همه رفتند.
مسافران ! دیگر به بغداد نروید در آن سرا و در آن خانه کسی نیست.
تاج خلافت و منزلی که نشانه های هدایت به آن شرافت بخشیده
بود، به ویرانه تبدیل شده است. دست فرسودگی بر آن منزل نشانه ای
گذاشت و اشک ها بر آن آثار نشانه ها گذاشتند. از آتش جنگی که برافروخته شد،
دلم آتش گرفت و گرد باد نیستی بر منزل آنان وزیدن گرفت. صلیب
ها بر فراز منبرها بالا رفت و مسیحیان زمام امور را به دست گرفتند. چه
بسیار اندوخته های فراوان که به تاراج رفت و به دست کافران افتاد، و
چه اندازه حدودی که شمشیرهای آنان اجرا کردند و چه گناهانی
که با اجرای حدّ ریخته شد. من فریاد کشیدم درحالی
که به اسیران بی حرمتی شده بود و دشمنان زنازاده آنان را برای
بی آبروکردن می بردند».
و ازجمله اشعار این قصیده
است:
«آنان را سوی مرگ می بردند؛
مرگی که با چشمان خود می دیدند [و می گفتند] خدایا
ما به آتش در می آییم، ولی ننگ را نمی پذیریم.
ای آزادمردان ! به فریاد برسید از حوادثی که برای
ما از آنچه اتفاق افتاده است بر حذر می دارد و معذور می دارد. پس از
آنکه بنی عباس همگی به اسارت درآمدند، دیگر چهره صبح روشن مباد.
بعد از جدایی آنان دیگر هیچ چیز برای من دلنشین
و زیبا نشد؛ مگر همین اخباری که به گزارش آن می پردازم.
پس از رفتن و هلاکت آنان علاقه ای به مجد و عظمت دنیا و دین باقی
نماند. قیامت با همه گستره آن در بغداد رخ داد و آن زمانی بود که پس
از اقبال، ادبار رخ داد. خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله
وسلمو دانشمندان به اسارت درآمدند. پس از آنان دیگر شهرها چه کسی را
در خود جای می دهند ؟ من بر این باور نبودم که بمانم و آنها
بروند، ولی سرنوشت، گزینشی جز خواسته من داشت».(24)
واعظ حنفی شمس الدین محمود
کوفی، قصیده ای در رثای بغداد سروده است:
«اگر اشک هایم پس از دوری
شما چشمانم را مجروح نکند، پس من چه سنگ دلم. از وقتی خانه شما دور شد، چشم
من نظر به هیچ انسانی را نپسندید».
و از اشعار اوست:
«چه شده که این خانه ها نه کسانش
خویشان من اند و نه همسایگانش همسایگان من. قسم به جان شما که
پس از شما جز فرسودگی، ویرانی و آتش چیزی در این
خانه ها ساکن نشد. پس از رفتن شما آهنگ آن سراکردم و بسان آدم سرگشته در آنجا ایستادم.
با زبان بی زبانی از آن پرسیدم و او نیز با بی زبانی
پاسخ گفت. صدا زدم:
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 3 صفحه : 51