responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 3  صفحه : 52

ای خانه ! کجا رفتند آنان که در وطن رکن و پایه بودند. کجا رفتند آنان که من آنها را چنین می شناختم که در مقابل عزت شان ذلت و تواضعی بود که تاجداران به رو در می افتادند. آنان ستارگان هدایت بودند و اکنون هدایت و شعائر ایمانی بر آنان مویه می کنند. آن سراگفت: چون جمع آنان به پراکندگی و عزت آنان به خواری مبدل شد، رفتند. دست روزگار آنان را به نابودی سپرد؛ چنان که در گذشته صاحب ایوان (انوشیروان) را نابود کرد.

 

چون من خانه را پس از جدایی آنان خالی از سکنه دیدم. گریه های پیوسته سر می دادم و از وحشت چهره زیبای آنان را که اکنون از هم فرو پاشیده بود، می پوشاندم.

 

تا آنکه کسی که نه شوری همانند من داشت و نه اندوهی همانند اندوه من، بر حال من گریست. آیا فکر می کنی روزی ما دوباره در این سرا گرد هم آییم؛ با آن همه شادی و خوشی ؟ آن گاه ما وقت را غنیمت می شمریم و با آرامش میوه های آرزوهامان را می چینیم».(25)

 

و اینک قصیده کاملی در سوگ اندلس و شهرهایش که یکی پس از دیگری به دست اسپانیاهایی سقوط کرد. در این قصیده ابوالبقاء رندی به حال مسلمانان و آنچه پس از ویرانی بهشت گمشده بر اندلس رفت، مویه می کند. این قصیده برای غافلان درس عبرت است:

 

«هر چیز به سرحد کمال رسید، نقصانی در پی دارد. پس هیچ کس نباید به زندگی [خوشی که دارد] مغرور شود. آری همان طور که دیدی همه چیز دستخوش تحول و دگرگونی است. هر کس یک روز خوش است، روزها ناخوش است. این سرای سپنج بر کسی پایدار نماند؛ بر یک حال نمی چرخد و حالات مختلف دارد. هر زره که از دم شمشیر و نیزه در امان ماند، حتما روزگار آن را فرو خواهد پاشید.

 

روزگار هر شمشیری را برای فنا از نیام برکشد؛ هرچند [سیف] ابن ذی یزن باشد و هرچند نیام [قصر] غمدان باشد. شاهان تاجدار یمن کجا رفتند ؟ کلاه و تاج شاهی آنان کو ؟ کجا شد قصر [افسانه ای] شدّاد در شهر ارم و کجاست فرمانروایی ساسانیان در میان ایرانیان ؟ گنج طلایی قارون کو ؟ عاد، قحطان و شدّاد (نیاکان عرب) کجا شدند ؟ آری ! مرگ که هیچ گریزی از آن نیست، همه را در ربود؛ به گونه ای که گویا اصلاً نبوده اند. فرمانروایی و فرمانروایان نابود شدند؛ گویا خواب آلوده ای رؤیایی را بازگو می کند. زمانه برضد دارا (داریوش) چرخید و او را کشت و سراغ خسرو (انوشیروان) رفت و کاخ مدائن او را نجات نداد. گویا هیچ وقت وسیله ای برای رهایی از این مشکل وجود نداشته است و گویا سلیمان جهان را در اختیار نداشته است. مصیبت های روزگار بسیار گونه گون است و زمانه هم شادی دارد و هم غم. برای شرنگ پیشامدهای بد، شهدی آرام بخش وجود دارد؛ ولی
برای مصیبت هایی که بر اسلام وارد شده است، هیچ آرام بخشی وجود ندارد. اندلس دچار مصیبت هایی شد که [در سوگ آن] کوه احد فرو افتاد و کوه ثهلان فرو پاشید. چشم زخم بدخواهان اسلام به او رسید و به مصیبت بزرگ مبتلا شد. تا اینکه ساکنان شهرها و مناطق آن همگی کوچ کردند. از بلنسیه سرگذشت مرسیه را جویا شو و بپرس شاطبه و جیّان کجا شدند ؟ قرطبه که مرکز دانش بود و دانشمندانی بزرگ پرورد، چه شد ؟ حمص و گردشگاه هایش و رودخانه سرشار از آب زلال و شیرینش کجا شد ؟(26)

 

این شهرهای بزرگ ارکان کشور بودند. اگر ستون ها فرو ریزند، دیگر امیدی به بقا نیست. اسلام دین پاک از اندوه می گرید؛ همان طور که عاشق شیدا در فراق یار ناله سر می دهد. می گرید بر سرزمین های اسلامی که از آن کوچیده اند و ویران شده و با کفر آباد شده است؛ آنجا که مسجدها کلیسا شد و صلیب ها در آن آویخته شد و ناقوس ها به صدا درآمد. حتی محراب مساجد که بی جان است، گریه سر داد و منبرها که از چوب است، به فغان آمدند. ای بی خبر ! اگر در خوابی، روزگار بیدار است و برای تو پندها و عبرت ها دارد. ای کسی که با خوشی و نشاط راه می روی و وطنت تو را سرگرم کرده است، آیا پس از حمص سزاوار است وطن، انسان را مغرور کند ؟ داغ این مصیبت، همه مصایب گذشته را به فراموشی سپرد؛ ولی گذشت روزگار آن را به فراموشی نسپارد. ای تک سواران سمندِ عقاب پیمای میدان جنگ ! ای سلحشوران شمشیرهای بران بر دوش؛ شمشیرهایی که در ظلمت غبارآلود چون آتش اند. آی آسوده خیالان ورای دریا که در آرامش زندگی می کنید و در وطن با عزت و قدرتید ! آیا خبر از مردم اندلس دارید ؟ ماجرای آنان را کاروانیان همه جا گفتند. چقدر ستم کشیدگان ـ که یا به اسارت درآمده اند یا کشته شده اند ـ از ما کمک بخواهند و هیچ کس حرکت نکند. این ازهم گسستگی در میان شما مسلمانان چرا ؟ شما که ـ ای بندگان خدا ـ برادرید. آیا آزادمردانی تسلیم ناپذیر و باهمت وجود ندارند ؟ آیا کار نیک یار و یاور ندارد ؟ آیا فریادرسی هست که به داد قومی برسد که پس از عزت ذلیل شده اند و حالِ آنان را کفر و طغیان دگرگون ساخته است ؟ آنان دیروز در سرزمین خود پادشاه بودند و اکنون در سرزمین کفر برده اند. اگر گریه آنان را موقع فروش شان دیده بودی، وحشت می کردی و غم های جانکاه به تو روی می آوردند. چه بسا میان مادر و کودکش جدایی انداختند؛ بسان جداکردن روح از بدن، و بسا دختر بچه ای که همانند خورشید تابان و همچون یاقوت و مرجان بود، و او را کافر بیگانه برای کار زشت می گرداند؛ چشمانش گریان بود و دلی ناآرام داشت. برای چنین رویدادهایی دل از اندوه می گدازد؛ اگر در دل، اسلام و ایمان وجود داشته باشد».

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 3  صفحه : 52
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست